یان سال بی خستگی دویده است. یعنی دوست دارم ساختار کارم را مخاطبم کشف کند و لذت ببرد

یان سال بی خستگی دویده است. صادقانه بگویم وقتی اثری را می‌نویسم همه‌ی ذهنم معطوف به پنهان نساختن ادبیات درون متنی اثرم است. یعنی دوست دارم ساختار کارم را مخاطبم کشف کند و لذت ببرد. برای همین کلیدواژگانی به او ارائه می‌دهم تا با لذت هم رمان را بخواند و هم در عرض اثر که همان پیچیدگی و ساختار است با کشف جلو برود. اما وقتی درباره‌ی تولید اثرم صحبت می‌کنم اصلا دوست ندارم در هیچ گفتگویی چیزی از مخاطب پنهان بماند. همان قول قدیمی مخاطب غریبه نیست و نویسنده با مخاطب به جلا و جلال می‌رسد. پس صادقانه بعد از نوشتن سریال "واقعه" برای شبکه‌ی دو در سال‌های هشتاد و چهار و هشتاد و پنج تصمیمی گرفتم. واقعه سریالی درباره‌ی واقعه‌ی هولناک به توپ بستن حرم رضوی در زمان پهلوی اول بود و هیچ گاه ساخته نشد و دلایل ساخته نشدنش هم اصلا هنری نبود، تغییر مدیریت ها و در اولویت نبودن و هزار دلیلی که به نویسنده‌ی اثر باز نمی‌گردد، اما تاوانش را او می‌پردازد. برای همین تصمیم گرفتم هر موضوعی که می‌خواهم بنویسم در شکلی ارائه کنم که اگر به سرنوشت واقعه دچار شد، حسرتش بر دلم نماند.

برای همین تکنیک ادبیات سینما را هم به صورت یک پیشنهاد به خانواده ادبیات داستانی و هم به عنوان یک شیوه‌ی رمان نویسی مدرن پیش از این نیز در رمان ولادت و پاریس پاریس دنبال کردم اما در مفتون و فیروزه این تکنیک انگار به بلوغ کامل رسیده است. و در بار باران و غریب قریب با تکنیک رمان معماری دنبال شده است. اما در هندوی شیدا گفتگونویسی را به تصویرسازی ادبیات سینمایی رسانده‌ام. پلان کلمات و سکانس حرکتی با امکان دیده شدن در عین خواندن. خوانده شدن با چشم و تصویرسازی بی وقفه در ذهن مخاطب.

* جناب تشکری کمی هم درباره وجوه تلفیق اندیشه ایرانی با باورهای اسلامی در داستانهایتان صحبت کنید. اینکه در بسیاری از آثار شما به ویژه در ولادت نوعی ولایت پذیری ایرانی به تصویر کشیده شده است که جلوه‌ای بی بدیل از ارادت ایرانیان به خاندان اهل بیت(ع) را به تصویر می‌کشد. با چه اندیشه‌ای باید به تفسیر این اتفاق در ادبیات شما نشست.

اصلا مهم نیست که مردم شهرم ندانند من چه می‌کنم و از اثر من دورند. گناهش به گردن رسانه است. من بر قرارم با حضرت پای‌بندم. جز او برای هیچکس ننویسم و نمی‌نویسم. رواق‌نویسی در حرم برای من مکاشفه‌ای غریب داشت و دارد. اینکه اتاق فکر و کارت مطهر باشد. این همان فعل گشایش است. جایی که آیین قدسی حکمفرماست. یک گذرگاه که گسل ندارد. جزیره نیست و سرشار از تلاطم اقوام و آدمها، دردها و غصه‌ها و آغاز قصه‌هاست. یک جمهوری و دموکراسی ارتباط و گفتگو. با هرزبانی می‌خواهی داخل شو و با امامت سخن بگو. آیا جایی دیگر هم چنین خواهد بود؟ حال تفاوتش در مکانیت مکان را خواهم گفت.

این بی‌جایی نوشتن در آن سال‌ها و سپس عادت به رواق‌نویسی، درس بزرگی به همراه دارد. در خیابان رهگذری و در حرم زائر! این تفاوت است در مفهوم و عمل. شنیدن و دیدن یک دایره‌المعارف. به قولی یک بوطیقای معماری در فضا و اتمسفر ایمانی و شهودی! برکت می‌یابی و تحرک فکری به یک دینامیسم متصل می‌شود. ضمیرمند و سوبژکتیو. امضا دارد. صاحب دارد و نتیجه‌ این قرابت حاصلش جدایی از غیر او را می‌سازد. دیگر نمی‌توانی مددی غیر از او بخواهی. اصلا بتوانی که بخواهی! تنها می‌مانی و صاحب این تنهایی‌ات خود حضرت موسی‌الرضاست. طی طریقت و طی‌الارضی جز او نداری. بخواهی هم دل چرکینی. وظیفه‌مند به آیین قدسی هستی. این خانه صاحب دارد. و تمام زندگیت را او نگهبانی می‌کند. لقمه‌ای نان هم اگر نرسد تو می‌دانی که باید نداشته‌ات را هم ببخشی. هیچ جز او نخواهی و نیابی. من این روزها را طی کردم. تنها ماندم. به جرم ولایت و باورمند و غیر توریستی او.

روزی که هفت دریا شبنمی را نوشتم ما صاحب درام دینی نبودیم. اکنون آمار اجرای هفت دریا شبنمی در سطح کشور به سه هزار و پانصد شب می‌رسد. آن هم توسط سی و هشت گروه تاتری کشور. اما خودم هنوز در مناسبات پروپاگاندای هنری کماکان تنهایم. این تنهایی محصول دارد. جذبه دارد. یک شور قدسی هم‌پایش هست که بسیاری از اهل دل آن را به نام - گفتمان شهودی- و خودم ‌طی‌الارض دراماتیک و هنری می نامم!

قوام‌الدین شیرازی را در سفری به شیراز می‌خواستم ببینم که آیا اهل شیراز می‌شناسند؟ اما اکثرا او را نمی‌شناختند. همان که سازنده‌ مسجد گوهرشاد بوده‌‌ست و نام هنری‌اش طیان‌ست. خاک! قسم‌خورده‌ خاک پاک معماری قدسی موسی‌الرضا، که البته در مشهد هم زیاد اورا نمی‌شناسند! رمان «بارِ باران» شرح اوست و دلدادگی‌هایش که من را هنر او به وجد آورد و آدمی ساخت که کاتب این زندگانی باشم. سلسله‌ای در هنر وجد و عبد حضرتش! بی‌چشم‌داشت به غیرش. پس من نویسنده‌ این حال و هوایم! نشسته برخاک رواق و زاویه و قالیِ صحن و دخیل پنجره‌ فولاد و تشنه‌ سقاخانه و ضریح او. کفتر بامش و پیغام‌برش. خادمی کاتبم!