📚 داستاننویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکانداستان را به شیفتگان فرهنگِ ایرانزمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکانداستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani
۹) - و سال ۶۸ (نخستین جلد از مجموعهیی ۱۲ جلدی- صد و ده داستان) - نشر نقره
9)- و سال 68 (نخستين جلد از مجموعهيي 12 جلدي- صد و ده داستان)- نشر نقره. بينقاره و كوس، نقره داغ- حمل به كارخانهي مقواسازي. همهي اين شمارهها، حْكمِ خمر داشت- خمير بايد ميشد.
ادارهي نگارش فرهنگ و هنر شاهنشاهي ميپرسيد: لوح؟ آيا اين كلمه، كليمي نيست؟ حالا، برعكس- داستان، اينست: به «لوح» اجاره نميدهند، اما جايزهها به شكل و نام لوح زرين و سيمين است.
شروعِ شور و كوشش، چهل و شش بود. بعد از نخستين شماره، همواره «لوح- دفتري در قصه» روي قوسِ غصه ميچرخيد.
ممنون از آنها كه «لوح» لُو دادند تا دلِ بِرشته، به رشتهي تحرير كشيده شود.
نه امروز را ميفهمم، نه جرئتِ رجعت به گذشته را دارم.
مدام از خودم ميپرسم: تو مالِ ملت را خوردي، يا ملت مالَت را خورد؟ مِليت به درمانِ درماندگي چه شد؟
به خودم ميآيم: ممنون كه محنتِ ميهنات، گردنت را خم كرد و رويت را كم كرد.
از همهي راهدارها ممنون كه در تمام طولِ من بودند و هستند و همهي راهها را، به قاعده به واقعه نيستند.
از كشيدن بارِ شرمساري و غمِ قومي با عيار همواره، ممنونم.
چهار رمان و فيلم يادم هستند كه در هر چهار، چهرهي عمو، بد بود. مال و مزروع مشاع را حيف و ميل ميكرد يا بالا ميكشيد و ميل ميكرد و جواب عُجب هميشه حُجب بود.
عموي من، با دوختنِ خود به هر آستين و آستان و با فروختن فضل و فضولاتِ خردهزير، به هر حال، عامي نبود و نامي داشت.
از او ممنونم كه به عموهاي آن فيلم و داستانها شباهتِ تامي داشت.
گاه ستارهاي در آسمان اُلفت يا نكاح، نگاه به من ميكرد- ماهي، سالي و صالي... و ميرفت تا زندگيِ ديگري را روشن كند. از مريم، از رُزي، از زري و از سوسن ممنون و از همهي ستارههاي كور سوزن، ممنون.
در همين هفته، به دفترِ نام و يادِ «دوستانِ رفته» رجوع كردم. حرف الف. حرف را. حرف لام. آن طفلكها، حتي ماهي پيش از رفتن، چنان ميكردند و ميگفتند انگار زندگي ابديست. ممنونم از زمان كه معني «ابدي» را در ذهنِ من «چندي» كرد؛ يا چند سال و چند ماه و اندي كرد.
ممنونم از زمين كه در گوشم گفت در گوشهاش مثل مهمان زندگي كنم.
از مردمام ممنونم. نزديك به هفتاد ميلوناند. ازين عظيم، سي نفر مرا ميشناسند و به نام ميخوانند و فقط سيصد نفر مرا ميخوانند.
چرا زيرِ فقط، خط ميكشم؟
جدن ممنونم. ممنون از همهي آنها كه در عرض و طول زندگي، بر من منت گذاشتهاند و به من محنت و خِفت و رنج و ترس دادهاند و به اين وسيله به من درس دادهاند....
مرتضي هميشه با من نزاع دارد:
- فاميلي آدم «رضا» و اين قدر نارضا؟ (منبع: مجله طوطی مگ)
@matikandastan