چرا اغلب داستان‌های ترسناک در زمستان متولد می‌شوند؟

چرا اغلب داستان‌های ترسناک در زمستان متولد می‌شوند؟


گاهی داستان‌های ترسناک چنان شگفتی با خود به همراه دارند که ممکن است هنگام راه رفتن به پشت سر نگاه بیندازیم تا از امنیت خود اطمینان حاصل کنیم. دانستن چگونگی شکل‌گیری داستان‌های ترسناک و ارتباط آن‌ها با شب‌های سرد و گاه خوفناک این فصل شاید خالی از لطف نباشد.
چرا اغلب داستان‌های ترسناک در زمستان متولد می‌شوند؟/ از «فرانکشتاین» تا «سخت‌تر شدن اوضاع»

به گزارش ایندیپندنت- در یک تابستان سرد و تاریک-سال 1816 به سال بدون تابستان معروف شده است- دو شاعر برجسته زمان «لرد بایرون» و «پرسی شلی» برای تعطیلات به سفر رفته بودند. «شلی» با «مری گادوین»، خواهرخوانده او «کلیر کلیرمونت» که آن زمان همسر «شلی»، «لرد بایرون» و همراه پزشک و دوست صمیمی‌اش «جان پولیدوری» -اولین نویسنده رمان‌های خون‌آشامی- در این سفر حضور داشتند. در سوئیس جای مناسبی برای گردش در جنگل یا کنار دریاچه وجود نداشت. روزها سرد بود و همه اوقات آنان درون خانه سپری می‌شد. «بایرون» که در حال خواندن داستانی ترسناک و پر از روح بود به دوستانش پیشنهاد کرد هرکدام داستانی ترسناک بنویسند. «پولیدوری» شروع به نگارش داستان زنی کرد که از سوراخ در دزدکی همه اتفاقات را زیر نظر دارد. در میان این جمع هیچ مدرکی دال بر اقدام «کلیر کلیرمونت» برای نگارش کتاب وجود ندارد. «شلی» نیز هیچ‌وقت به روایت داستان در قالب رمان علاقه‌ای نشان نداده بود بنابراین انصراف خود را بلافاصله اعلام کرد. «بایرون» نیز به قصه خون‌آشامی اندیشید که بعدها موضوع لازم برای داستان «پولیدوری» را فراهم کرد.

در این میان فقط «مری شلی» موفق شد و داستانش را چنین آغاز کرد: «شب سرد و تاریک نوامبر بود.» وی بعدها نام این داستان را «فرانکنشتاین» گذاشت. اما «مری» بعدها تاریخ داستان را به یازدهم دسامبر تغییر داد. مشخص است که به جای استفاده از تابستان هوای زمستان تأثیر بیشتری بر حال و هوای داستان داشت و او و داستانش به عمق زمستان رسیدند. بنابراین داستان در «آرکتیک» رخ می‌دهد. و پایان آن هیولای «فرانکنشتاین» را مشاهده می‌کنیم که به آرامی روی برف‌ و یخ زمستانی جان خود را از دست می‌دهد. «فرانکنشتاین» یک داستان زمستانی است.

این عقیده که روزهای سرد و برفی مناسب داستان‌های ترسناک است به اوایل قرن نوزدهم برمی‌گردد. سال‌ها قبل و در «داستان زمستان» نوشته «ویلیام شکسپیر» در سال 1611 «مامیلیوس» می‌گوید: «در زمستان باید داستان غم‌انگیز خواند و من هم داستان ترسناک خودم را دارم.» اما عملاً در دوره «ویکتوریایی» بود که روایت داستان‌های ترسناک تبدیل به سنت شد. محبوبیت این گونه ادبی رو به کاهش بود تا اینکه «الیزابت گسکل» و «ویلکی کولینز» روحی تازه در بدن نیمه‌جان آن دمیدند. خانواده‌ها دور هم جمع می‌شدند تا یکدیگر را با داستان‌های پر از جن و روح بترسانند. مثلاً در داستان «ام. آر. جیمز» که استاد این نوع داستان‌نویسی است شخصیتی با ناخن‌های بسیار بلند وجود داشت. این اتفاق جایش را در میان آوازهای کریسمس نیز باز کرد. مردم در آواز «بهترین زمان سال الآن است» داستان‌های ترسناکی نیز برای همسایه‌های خود تعریف می‌کردند.

یکی از معروف‌ترین نمونه‌های این موضوع کتاب «سرود کریسمس» نوشته «چارلز دیکنز» نویسنده انگلیسی است که در سال 1843 در انگلستان که در آن نیاز به داستانی در این فرم احساس می‌شد، به دست مخاطبان رسید. فصل انتشار داستان نشانه از همه‌گیر بودن ایده نگارش چنین داستان‌هایی در زمستان دارد.

«سخت‌تر شدن اوضاع» نوشته هنری جیمز، نویسنده آمریکایی نیز داستانی ترسناک در کریسمس است. این داستان که در سال 1898 منتشر شد به سنت داستان‌های ترسناک دیگر است. داستان این‌گونه آغاز می‌شود: « این داستان ما را دور آتش جمع می‌کند، نفس در سینه حبس می‌شود، موضوع این داستان وحشتناک است. در روز قبل از سال نو در یک خانه قدیمی یک داستان عجیب رخ می‌دهد. به یاد ندارم کسی حرفی زده باشد تا اینکه یک نفر گفت تنها موردی که شاهد آن بوده داستان شکنجه کودکی توسط خدا بود.» اگر این جمله آخر مو را بر تن شما راست نکرد پس شما تحت تأثیر داستان‌های ترسناک قرار نمی‌گیرید.

داستان کتاب که ماجراهای مربوط به یک معلم سرخانه است روی داستان تسخیر روح یک کودک به وسیله شخصیتی به نام «پیتر کوینت» تمرکز می‌کند. «جیمز» نیز برای افزایش وحشت داستانش از الگویی قدیمی بهره می‌برد و داستان را در روز پیش از سال نو و برای آدم‌هایی که به دلیل سرمای هوا دور آتش نشسته‌اند تصویر می‌کند.