گذاشتند. بازترجمه ضرورت می‌خواهد و یکی از ضرورت‌ها این است که شما ترجمه‌ای بهتر از قبل ارائه کنید

گذاشتند. بازترجمه ضرورت مي‌خواهد و يكي از ضرورت‌ها اين است كه شما ترجمه‌اي بهتر از قبل ارائه كنيد. مثلا «دن‌كيشوت» هرگز نياز به ترجمه مجدد ندارد. مرحوم «قاضي» كار را تمام كرده‌اند و به عقيده من بهتر از آن نخواهد شد. بنده اصل كتاب را نخوانده‌ام اما مترجماني مثل آقايان «دريابندري»، «ابوالحسن نجفي»، «عبدالله كوثري» و ديگراني كه خوانده‌اند گفته‌اند اگر «سروانتس» مي‌خواست «دن‌كيشوت» را به زبان فارسي بنويسد همانطور مي‌نوشت كه مرحوم «قاضي» ترجمه كرده. شايد يكي از دلايل اين بود كه ذهنيت «محمد قاضي» به ذهنيت «سروانتس» نزديك بوده يا اينكه توانسته آن را بيابد. هر مترجم ديگري كه سراغ «دن‌كيشوت» برود، كار خراب خواهد شد؛ حتي اگر ترجمه‌اي – به ظاهر – زيباتر ارائه كند. به همين دليل هم هست كه ترجمه‌هاي ديگر آقاي «قاضي» (مثل ترجمه اثر «جك لندن») مورد توجه قرار نگرفت. ايشان در آن ترجمه، كلمه «بلي» را به كار مي‌برد كه امروز مورد استفاده نيست؛ جاي «بلي» بايد «بله»، «آره»، «آها» يا حتي در زبان اديبانه «آري» مورد استفاده قرار گيرد. «بلي» در ترجمه‌هاي مرحوم «قاضي» زياد است اما همين كلمه – با وجود اينكه در ترجمه‌هاي ديگر جواب نمي‌دهد - در «دن‌كيشوت» جا افتاده. آقاي «قاضي» با همين يك ترجمه براي ما ماندگار خواهد بود و كسي مثل «شاملو»ي «مترجم» هم، با ترجمه اشعار «لوركا». دليل ترجمه موفق «دن‌كيشوت» در مورد ترجمه‌هاي «لوركا» هم صادق است. ذهنيت «شاملو» به «لوركا» بسيار نزديك بوده. حتي به نظر مي‌رسد اين ذهنيت به «الوار» نزديك‌تر هم بوده. ترجمه‌هاي «شاملو» از آثار «الوار» بي‌نظير است. هرگز كسي به اين پايه نخواهد رسيد. اما همين مترجم اگر بخواهد مثلا اثري از «ماركز» را ترجمه كند، چيز ديگري خواهد شد؛ كمااينكه در «دن آرام» اينطور بوده. «دن آرام» - چنانچه كه ذكرش رفت – ارزش فولكلوريك دارد. من هميشه به اين كتاب به عنوان يك كتاب مرجع نگاه مي‌كنم؛ گويي در حال ورق زدن «كتاب كوچه» هستم. اين كتاب، كتاب «شولوخوف» نيست و اين مساله مهمي است.

◀بعضي از ترجمه‌هاي آقاي «سحابي» هم به همين صورت است. ايشان از اين جهت كه آغازگر بودند، كارشان شايسته تقدير است اما ضرورت دارد مترجم ديگري، با دقت بسيار بسيار زياد، بعضي كارهايي را كه ايشان ترجمه كرده اند، دوباره ترجمه كند. آثاري مثل آثار «پروست»، «جويس»، «فاكنر»، «وولف» و... آثاري هستند كه نياز به دقت فوق‌العاده زياد دارند؛ در حد مترجم عرب «يوليسز».

◀و بايد يك نكته ديگر را هم در نظر داشت؛ ترجمه بعضي آثار را بايد نزديك به ناممكن دانست. من به اين مساله اعتقاد دارم. بعنوان مثال ترجمه‌هاي دقيق‌تر (به لحاظ زبان‌شناختي) از رباعيات خيام «فيتز جرالد» (در زبان انگليسي) فراوانند اما هيچكدام نتوانسته‌اند حسي را كه «خيام» به خواننده ايراني منتقل مي‌كند به خواننده انگليسي‌زبان منتقل كنند. كار «فيتز جرالد» غيرقابل‌تكرار است. به همين دليل است كه مي‌گويم ترجمه بعضي آثار نزديك به ناممكن هستند. آثاري كه اصولا تكيه بر كلام و ايماژ دارند و به فضا تأكيد ندارد، ترجمه‌شان تقريبا نزديك به ناممكن است. به اين دليل كه بايد كساني مثل «فيتز جرالد» (در مورد رباعيات خيام) و «قاضي» (در مورد دن كيشوت) پيدا شوند و اثر را ترجمه كنند. ترجمه «در جست‌وجوي زمان از دست رفته» هم از اين نوع آثار است. آقاي «سحابي» ترجمه‌اش را منتشر كرد و به عنوان آغازكننده اين راه، قابل احترام است اما اميدوارم ترجمه‌هاي بهتر و دقيق‌تري از رمان «در جست‌وجو...» و بعضي آثار ديگري كه ايشان ترجمه كرده‌اند، منتشر شود. (منبع: مهرنامه، شماره ۱، اسفند ٨٨)
@matikandastan