📢سپانلو چه جور طالعی داشت؟. این دمل، باید چیزی بیش‌تر از نیشتر می‌خورد

📢سپانلو چه جور طالعی داشت؟
@matikandastan

📃خاطره مرحوم کاظم رضا از تصمیمش به نوشتن رمان تاریخی در کودکی


کاظم رضا: در من، آن‌قدر تاریخ تو ریخت که سرانجام، پس از حمله محمود غلجایی، از جایی دُمَل‌اش بیرون زد. این دُمَل، باید چیزی بیش تر از نیشتر می‌خورد.
یک روز به خودم گفتم: این که مایه ندارد. یک قلم می‌خواهد، یک دوات، با کوره سوات!
شروع کردم به نوشتن رُمان آسیای سرخ. اسامی و وقایع، از تاریخ پیرنیا، کتاب دَم دست پدرم بود. این هوا حجم. هجوم اسکندر را طی داستانی که دل هر ایرانی را باید به جوش می‌آورد و خواننده را، از پروانه و سیما تا بیتابی تاب می‌کرد، شرح می‌داد.
تا حدود ششصد رفتم، و پس از آن،روده دراز، باز دنبال شد در جلد دومی با نام«شراره‌های شمشیر»-و نیمه‌کاره ماند. پدرم، داستان نگارش آسیای سرخ را با چند ناشر آشنا گفت.کسی نپذیرفت. چاپ رُمان بزرگسالان، به قلم کودکان، برای هر ناشری اُفت داشت.
اگر حالا بود، شاید مثل بهرام افراسیابی و کریم علیزاده با انتشار رُمان تاریخی، از کول جوانان ریغو یاغیوری که با خواندن این آثار، قرار است رگ مهین‌پرستی در انها بجنبد بالا می‌رفتم.
بعدها با خودم می‌گفتم سپانلو چه جور طالعی داشت؟ دو جزوه داستان تاریخی پیش‌پاافتاده را، پیش از افتادن در راه شاعری، چطور چاپ کرد؟ رُمان تاریخی من را فقط چند نفر خواندند و در هیچ‌کدام روح دلاوری زنده نشد. فهمیدم با بخت سخت استعداد هم به داد نمی‌رسد. عزت و افتخار، جای‌شان خالی، اما دماغ هنوز از بوی یاس و قصه، پُر بود.
هم‌چنان، تابستان و زمستان، سری به نجف‌ تَف‌زده می‌زدم. از بزه و ذبح‌فاش و لاشه‌های گندیده بازار می‌گندید. پس از پَرسه در پیه و تسبیح، وقتی بوی بد از حَد رَد می‌شد، سطرها را تند می‌کردم تا به بوی خوش برسم. (منبع: اندیشه پویا، شماره ۱٩، صفحه ۱٣٨)
@matikandastan