گفتگو با سعید بردستانی درباره مجموعه داستان» نهنگ تاریک»

گفتگو با سعید بردستانی درباره مجموعه داستان»نهنگ تاریک»

شما به شهادت شناسنامه‌تان متولد خرمشهر هستید، درست است؟
من چون خانواده مادری‌ام در خرمشهر زندگی می‌کردند، موقع تولد پدرم ما را می‌برند خرمشهر که بعد آنجا در بیمارستان آرین به دنیا می‌آیم. بعد که فهمیدند سالم هستم و مشکلی ندارم می‌آییم بوشهر. (خنده) به هرحال آن موقع خرمشهر شهری بود که امکانات زیادی داشت.

چه تاریخی؟
9 بهمن 1357.

کجا زندگی می‌کردید؟
دیّر.

خودتان را خرمشهری می‌دانید؟
نه، اما علاقه دارم. هم به خودشان هم به فرهنگ و مردمشان چون به هرحال دایی‌های من سال‌های سال خرمشهر بودند و من به آنجا می‌رفتم. به خلق و خویشان آشنا هستم و دوستشان دارم.

تا چه سالی دیّر بودید؟
تا زمان دانشگاه. همین حالا هم خودم را جدا از دیّر نمی‌بینم، یعنی جرأت نمی‌کنم‍!

ولی حالا ساکن بوشهر هستید.
بله، ساکن اینجا هستم. به‌طور ثابت از سال 84 به بعد در بوشهر ساکنم.

از چه زمانی تصمیم گرفتید نویسنده شوید؟
بعضی وقت‌ها به این موضوع فکر می‌کنم. گمانم برمی‌گردد به سال 76. یک اتفاق در یک بعدازظهر سال 76 افتاد که تصمیم گرفتم بنویسم. نمی‌دانم، یک چیزی بود که خیلی اذیت می‌کرد. آنقدر اذیت می‌کرد که مجبور شدم بنویسمش. نمی‌شود زیاد هم قیاس کرد با موضوع دیگری، اما وقت‌هایی فشار خواندن آنقدر زیاد است که تحمل و بردباری شما را از بین می‌برد. مجبور می‌شوید بالاخره (نسبت به موضوعی) واکنش نشان بدهید و بنویسید.

یعنی خواندن چیز خاصی بود که مجبور به نوشتنتان کرد؟
نه، منظورم خواندن طی روزها و ماه‌ها و سال‌های متمادی است. مثل آبی است که پشت سدی جمع می‌شود. آن سد تا جایی تحمل دارد و بعد از آن ممکن است شکسته شود.

چه چیزی سبب می‌شود که یک نفر نویسنده شود؟ یعنی یک نویسنده با یک فرد عادی تفاوتی دارد؟ مثلاً ممکن بود شما نویسنده نشوید؟
من الان هم خودم را نویسنده نمی‌دانم. مگر این‌که برای دیگران ثابت شود.

یعنی برای خودتان ثابت نشده؟
برای خودم نه زیاد. من خیلی وقت‌ها فکر می‌کنم چیزی که می‌نویسم شاید یک چیز معمولی باشد. ولی خب در مورد نویسنده، اگر بحثمان نویسنده خوب باشد، ویژگی مشترکی بین همه آن‌ها وجود دارد و آن هم داشتن حساسیت بالاست، نسبت به همه چیز؛ از حساسیت نسبت به یک حرف و یک دوست گرفته تا رویدادهایی که پیرامونش اتفاق می‌افتد. نویسنده ضمنا باید خیلی دقیق باشد. به همه چیز گیر بدهد. و مو را از ماست بکشد بیرون. طوری که دیگران واقعا از دستش خسته شوند.

این را در مورد خودتان از روی شکسته نفسی می‌گویید یا واقعاً چنین حسی دارید؟
نه، من یک روز از مسافرتی برگشته بودم دیّر. رفتم یکسری از دست نوشته‌هایم را برداشتم و خواستم کمی خانه‌تکانی انجام بدهم. بعد یکی از داستان‌هایی که خیلی وقت پیش از آن نوشته بودم را خواستم بیندازم دور؛ خوشم نمی‌آمد از آن. زبان بسیار ادبی و پرطمطراقی داشت. بعد به هر دلیلی این کار را نکردم و سعی کردم روی آن داستان کار کنم، البته من عادت دارم بعد از نوشتن، روی طرح داستان‌هایم زیاد کار نمی‌کنم. بعدها جایی آن کار را خواندم و دیگران گفتند که کار خوبی است. بعداً آن را برای یک کنگره سراسری فرستادم و اتفاقاً نامزد دریافت جایزه و برگزیده هم شد.

مخاطب چقدر برای شما اهمیت دارد؟
من معتقدم که یک اثر باید اول از همه خوب نوشته شود. اگر کار خوب باشد مسلماً مخاطب خودش را یک جایی توی دنیا پیدا می‌کند. قرار هم نیست که همه از یک نوع داستان خوششان بیاید. به نظر من خیلی مهم است که موقع نوشتن به مخاطبمان فکر نکنیم؛ بیشتر به داستانمان فکر کنیم.

به نظر خودتان در جذب مخاطب موفق بوده‌اید؟
هنوز زود است. نمی‌شود با یک اثر قضاوت کرد، ولی در حد یک کار بله.

در مورد مجموعه اولتان (هیچ) بگویید.
این کتاب در حدی که انتظار داشتم خوب بود. هم به نظر ناشر، هم من و هم دوستان دیگر.

و حالا مجموعه دومتان (نهنگ تاریک) را منتشر کرده‌اید. در این فاصله چه اندازه تغییر کرده‌اید؟ خودتان، نگاهتان، زبانتان؟
اول این که من به صورت قالبی برای یک مجموعه خاص نمی‌نشینم کار کنم که مثلاً بنشینم برای یک مجموعه جدید در یک فضای جدید بنویسم