📚 داستاننویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکانداستان را به شیفتگان فرهنگِ ایرانزمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکانداستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani
وه بر این اشکال، نوع جهانبینی، لحن و نوع سخن
وه بر این اشکال، نوع جهانبینی، لحن و نوع سخن
گفتن بچّهی روستاییِ لال، ابداً با واقعیّت جور در نمیآید. چنین پسری با این معلولیّت کی و کجا سواد یاد گرفته که بتواند روی پارچهی آویخته بر سردرِ خانهی زنِ «سینهبزرگ»! را بخواند که نوشته «یا حسین»؟! در مرکز کودکان استثنایی روستایشان یاد گرفته یا آقا جلال در تهران او را به چنین مدرسهای برده است؟! آیا این تخطّی از زاویّهی دید (یا بهتر بگویم «غفلت نویسنده» نیست؟!) چنین کودکی، با آن بافت فرهنگی و اقتصادیای که در آن بزرگ شده، چه طور میتواند فرق چادر نماز را با دیگر چادرها تشخصی دهد؟! اصلاً این مقولات در ذهن چنین کودکی جایی دارند؟ آیا اینها دخالتهای ناآگاهانهی نویسندهی در ذهن و روایت راویاش نیست؟
«سطل آشغال»، تعریف و مصداق دارد و همهی ما آن را دیدهایم. آیا در پسری هفت – هشت ساله، کمی کمتر یا بیشتر، میتواند برود در سطل آشغال بایستد؟! آیا این «سطل آشغال» است یا «گاری زباله» (یا چرخ زباله)؟ دقّت کنید داریم در مورد داستان اوّل مسابقهی صادق هدایت سخن میگوییم، نه داستانی که نویسندهای تازهکار نوشته و آورده در انحمن داستان خوانده است. غیر از این، وقتی با مصداق سطل یا گاری زباله و آشغال آشنا شدیم، آیا پسربچّهی داستان «یا حسین» میتواندصرفاً با بلند کردن پایش وارد آن شود؟! آیا بهتر نبود همان گونی آت و آشغالهایش را میگذاشت زیر پایش و خودش را میکشاند توی گاری یا از تیر چراغ برق بالا میرفت و میپرید در آن؟ آیا آن حاجخان محترم نباید به این پسربچّهی ولگرد اعتراض کند که چرا دارد پلاستیکهای زباله را پاره میکند و فضای کوچه و رو به روی خانهی آنها را آلوده؟! آیا اصلاً چنین گاریهایی در کوچهها هم میگذارند؟!
این جمله را چه طور میشود از چنین کودکی پذیرفت: «گوشهی وانت نشستم و تمام طول راه به مرد بودنم فکر میکردم» کمی برای این کودک، فلسفی نیست؟
* ببخشید. باز هم حرف برای گفتن دارم، امّا سخن را به پایان میبرم.
https://telegram.me/matikandastan
انجمن ماتیکان داستان