بخشی از گفتگوی ژاله. م و ستوان کاووس. د

بخشی از گفتگوی ژاله .م و ستوان کاووس .د
برگرفته از داستان مرثیه برای ژاله و قاتلش
نویسنده : ابوتراب خسروی


ژاله . م زانو می زند . ستوان رو به رویش می ایستد و سه بار پیاپی به مر کز شعاع پیچان موهایش شلیک می کند . این زمان آشنایی آنها در هنگام وقوع واقعه اصلی بوده است که ستوان چانه ی ژاله . م را را بالا میاورد و می پرسد : شما ژاله معین هستید ؟ اشتباه که نکرده ام ؟ ژاله به صورت ستوان نگاه می کند و می گوید : اشتباه نگرفته اید من ژاله معین هستم و پلکهایش را بر هم می گذارد و می میرد ، ولی این بار وقتی ستوان چانه ی ژاله را بالا میاورد ، ژاله میگوید : شما همیشه عجله می کنید ، در آمدن ، در کشتن ، فرصت هیچ کاری نمی ماند .