ماتیکان داستان:

ماتیکان داستان:
هر روز صبح زود، دو یابوی سیاه لاغر، یابو‌های تب‌لازمی که سرفه‌های عمیق خشک می‌کنند و دست‌های خشکیده آن‌ها منتهی به سُم شده، مثل این که مطابق یک قانون وحشی دست‌های آن‌ها را بُریده و در روغن داغ فرو کرده‌اند و دو طرف‌شان لش گوسفند آویزان شده، جلو دکان می‌آورند. مرد قصاب، دست خود را به ریش حنا‌بسته‌اش می‌کشد، اول لاشه گوسفند‌ها را با نگاهِ خریداری ور‌انداز می‌کند، بعد دو تا از آن ها را انتخاب می‌کند، دنبه آن‌ها را با دستش وزن می‌کند، بعد می‌برد وبه چنگک دکانش می‌آویزد.
برشی از بوف کور
صادق هدایت
@matikandastan