…چقدر زمستان بچگی‌ها شیرین بود. چقدر بابا مهربان بود. فکر می‌کردم چقدر ننه سرما بد است

...چقدر زمستان بچگی ها شیرین بود.چقدر بابا مهربان بود.فکر می کردم چقدر ننه سرما بد است.از کجا باید می دانستم این همه بزرگ می شوم؟ و این همه بیمار می شوم؟ و ناخن هایم از بیخ قهوه ای و دردناک می شوند؟که حتی اگر برف ببارد آدم برفی نمی توانم بسازم.که دیگر شال و کلاهم را سرش نکنم که آب نشود و سرازیر نشود از جاده و نرود و نریزد به نهری و نهر به رودخانه نریزد و آدم برفی ام را نبرد به دریا و بعدش به اقیانوس.
(بخشی از یک داستان سراسر واقعی)
رمان به اندازه ی یک نقطه
ژیلا تقی زاده
در دست چاپ از سوی نشر نیستان @dastanirani