رستم در راست سپاه گرازه و در چپ سپاه زواره برادرش را قرارداد و در قلب سپاه نیز خودش قرار گرفت و جنگ شروع شد

رستم در راست سپاه گرازه و در چپ سپاه زواره برادرش را قرارداد و در قلب سپاه نیز خودش قرار گرفت و جنگ شروع شد . هر طرف که رخش می‌تاخت گویی همان‌جا آتش افشانده‌اند . رستم به‌سوی شاه شام تاخت و او را از زین برداشت و بر زمین زد و دو دستش را بست . زواره نیز به‌سان شیر به سمت شاه مصر و شام رفت و او را به دونیم کرد . شاه هاماوران به هر سو می‌نگریست کشته‌ها را می‌دید . پس پیکی نزد رستم فرستاد و امان خواست. بدین‌سان کاووس و پهلوانانش آزاد شدند . کاووس شاه هاماوران را بخشید و به قیصر پیام داد که اگر از روم کسی به برو بوم ما بتازد همان بلایی که بر سر مصر و بربر و هاماوران آمد بر سر آن‌ها هم می‌آید . آن‌ها پاسخ دادند : که ما چاکر شاه هستیم ولی افراسیاب ادعای تخت تو را کرده است و به آن تکیه زده . ما با او جنگیدیم و او بسیاری از ما را کشت . حالا که تو آزاد شدی اگر بخواهی به کمکت می‌آییم . وقتی کاووس نامه آن‌ها را خواند به افراسیاب نامه نوشت که دست از سر ایران بردار و توران برای تو کافی است . عقلت را به کار انداز که اگر قلدری کنی رستم را می‌فرستم تا دمار از روزگارت درآورد .
افراسیاب از نامه کاووس خشمگین شد و پاسخ داد : بر و بوم ایران از آن‌من است و کسی تاب جنگ مرا ندارد . کاووس لشکری بیاراست و قصد جنگ با افراسیاب را کرد و از آن‌سو افراسیاب هم لشکری از تورانیان آراست .
جنگ آغاز شد و تهمتن غران به قلب سپاه حمله برد و بسیاری را هلاک کرد . افراسیاب به دلیران سپاهش گفت : هرکس او را شکست دهد دخترم را به او می‌دهم و ایران را به او می‌سپارم . اما ایرانیان با گرزهای سنگین تورانیان را کشتند و دوسوم سپاه توران نابود شد و افراسیاب فرار کرد .
کاووس شاه به پارس آمد و بر تخت نشست و به هر سویی پهلوانی را با سپاهیانی فرستاد ازجمله مرو و نیشابور و بلخ و هرات . سپس جهان‌پهلوانی را به رستم سپرد .
چون مدتی گذشت دستور داد تا در البرز کوه سنگ خارا بکنند و دوخانه برای چهارپایان بسازند و دوخانه دیگر از آبگینه نیز برای خود ساخت و دوخانه نیز برای ذخیره سلاح‌های جنگی فراهم نمود .