رد با مداومت دادن. اما چه بهتر است که تیزتر باشد. نه با چماق یا با پر طاووس بریدن میسر نیست

ُرد با مداومت دادن. اما چه بهتر است که تیزتر باشد. نه با چماق یا با پر طاووس بریدن میسر نیست. همین. اما اگر تو ندانی که با چه ابزاری چه چیز را برده اند دیگر چه می گویی؟ گیرم که سینما تازه بود و کسانی که به اصطلاح با فرهنگ مکتوب و شعر و نثر آشنا بودند از آن سردرنیاوردند و میدان دست بچه های بی سواد و گاهی قرتی بود که «بی رقیب بودن» خود در میدان «نقد سینمایی» را نشان بزرگتر بودن و برجسته و عظیم و قاطع بودن خودشان می گرفتند، و به جهنم که می گرفتند، اما مگر در نوشته و شعر هم غلطی می کردند. آنها که به کارهای قدیمی آشنایی داشتند کوله بارهای پر از خاک مرده را به دوش می کشیدند و حالا هم به دوش می کشند، یا از زور بی اطلاعی از هم آن میراث های خودشان را پشت مجامله و تعریف از آن میراث ها پنهان می کنند، از آن مرحوم مبرور خانلری تا این بدبختهای آواره مثل یارشاطر و متینی که دلشان به دشنام به جمهوری اسلامی خوش است تا از کیسه های دولتی خارجی و حتی اسلامی داخلی ناخنک بزنند و یا همتاهای مقیم ایرانشان که عیبشان را در ضد جمهوری اسلامی بودنشان نمی گیرم، این در رتبه و مرحله و حد دیگری است، عیبشان را در همان بی سوادی و ناآگاهی از روزگار خودشان باید دید. در حد قصه این ها چه فهمیدند؟ من دارم نقشه جغرافیایی فقدان فکر و فرهنگ را جلوت می کشم. آیا این همه که از هدایت تعریف می کنند، به درک قصه های او و ارزش فکری آنها، در هر حد، آگاهی نشان داده اند؟ لقلقه لسان را قبول نکن به جای فهم و بحث. این همه از نیما می گویند اما آیا هنوز گفته اند که حیثیت نیما در چه حد بود و در کجا بود؟ اینکه قافیه را گذاشت کنار؟ آن وقت ها فقط از «آی آدمها» حرف می زدند چون هم ساده بود هم پا به پای منافع حزبی. اما چه بر سرسلطان فتح او درآوردند و چه جور «مانلی» را کنار گذاشتند! و باز رفتند سر عروض قدیمی در کار او، و ندانستند او در واقع چه کار کرده است. سر از هیچ کار درنیاوردند اما در هر کار مهملات فراوان به هم به زور چسباندند. به زور؟ به نفهمی، به ندانستن، و هیچ کس حتی نگفت که اینها چه مهملات می گویند. حتي آنها هم كه تا حدي سرشان مي شد چون از اين گروه احمق تمجيد مي شنيدند دراندن پرده، و بي بخار نشان دادن اين احمق ها، در حساب روز و نفع پرت شخصي شان، فدا كردند، و نديده گرفتند لزوم نشان دادن پوچي و پوكي احمق هاي دلقكي كه به اسم منتقد چرند مي گفتند و با سواد ناقص اشاره مي كردند به آنچه از نوسينده هاي نقد خارجي تصادفاً به دستشان، يا بدتر به گوششان مي خورد.
باز تكرار مي كنم كه اين ها اصلاً براي من در حد كارهاي خودم بي اهميت بود اما رنج مي بردم كه مي ديدم حماقت و پستي اين جور بي افسار مي راند. حتي آدمهاي بسيار هوشمند كه در كارهاي ديگر كشور هم كاره اي بودند هم اجرا كننده و طراح نقشه ها بودند و هم به فرهنگ و شعر و قصه و سينما دلبستگي داشتند از يك طرف چنان در كارهاي اصلي خودشان مشغول بودند و از طرف ديگر به تكرار آنچه مي شنيدند بس مي كردند، و در نتيجه اين ها كه روشن ترين مغرهاي مملكت بودند كاري به كار هنر و اين جور كارها نداشتند يا نمي توانستند داشته باشند، و ميدان به اين ترتيب مطلقاً خالي بود براي تاخت و تاز بي بته ها كه مهملاتشان تنها خوراك نسل جواني مي شد كه رو به خواندن كتاب و نشريه مي آورند. اينها فقط از اين مهملات امكان تغذيه داشتند، و اگر به حد ميل و قدرت انجام كار يا نوشتن چيزي مي رسيدند در همان فضا و هوا كه فضا و هواي منحصر و منفرد موجود بود رشد مي كردند. همه جور هم براي درافتادن با اين وضع كرده بودم. نه تنها در حد قصه و فيلم، بلكه از خرج براي ساختن مركز فيلم بگير تا تي پا زدن به پول جمع كردن و پخش پول براي ساختن آدم، تا كوشش براي فروش نقاشي نقاش ها،عكس گرفتن عكاس ها، چاپ كتاب، نوشتن مقاله، كور كر كه نبوده اي، ديده بودي. و آنچه كه نديده بودي هم اينجا گفتن ندارد. شايد هيچ جا گفتن نداشته باشد. آنچه گفتن دارد عفونت مسلط محيط است كه در آخر مد و مه گفته ام. «آي! اين سرزمين چه خواهد شد با اين فساد زودرس ارزان؟» اين در سال 1345، گمان مي كنم كه گفته شد. سي سال پيش از انقلاب باربر يخچال را نتوانست در آن ظهر گرم تير به نشانه اش برساند و هشت سال پيش از انقلاب هم به جمله آخر «اسرار گنج» نگاه كن. 15 سال پيش از ا