ها و آدم ها". نوشته: جان اشتاین بک... «آدمایی که مث ما تو مزرعه کار می‌کنند تنها‌ترین آدمای دنیان

https://telegram.me/angomanedastan
"موش ها و آدم ها"
نوشته : جان اشتاین بک


«آدمایی که مث ما تو مزرعه کار می کنند تنها ترین آدمای دنیان. قوم و خویش ندارن. مال هیچ دیاری نیستن. می رن تو مزرعه، یه پولی می سازن، بعد هم می رن تو شهر به بادش می دن. بعدش هم هنوز هیچی نشده دمشونو می زارن رو کولشون و می رن یه مزرعه ی دیگه. هیچ وقت هم هیچ امیدی ندارن.»


جورج و لنی دو کارگر ساده هستند که تنها تفاوتشان با کارگران دیگر زمانه ی خود این است که یکدیگر را دارند. دوستی ای که در جهان منفعت طلب آن زمان به نظر استثنایی می نماید.« حکایت ما یه جور دیگه ست. ما آینده داریم. یکی رو داریم که باهاش حرف بزنیم. دوستمون داشته باشه...»

جورج، قهرمان اصلی داستان، مردی است ریزنقش و چابک. در مقابل، لنی که سرچشمه ی کشمکشهای داستان است مردی است دست و پا چلفتی، عظیم الجثه و از نظر ذهنی عقب افتاده. مهربانی بیش از حد لنی و از طرفی حماقت و بی احتیاطی های او باعث می شود که مخاطب نسبت به او احساس ترحم کند. رؤیایی که هم چون زنجیر این دو را به هم مربوط می کند داشتن زمینی است که به خود آنها تعلق داشته باشد. این همان رؤیای کارگر آمریکایی استثمار شده است.
صحنه ی آغازین داستان، رودخانه ی سالیناس، وقوع یک حادثه ی اجتناب ناپذیر را در ذهن مخاطب ایجاد می کند. واقعه ای که از ابتدا حتمی ست اما تا پایان این تراژدی غیر قابل پیش بینی. جورج چندین بار به لنی تذکر می دهد که بیشتر مراقب رفتارش باشد و هم چون دفعه ی قبل که با رفتار بچگانه اش باعث شد تا از ترس جانشان از مزرعه ی قبلی فرار کنند بی محابا نباشد. از او می خواهد که به هیچ وجه سخن نگوید و پاسخ دادن سوال های دیگران را به او محول کند. اما اگر خرابکاریی به بار آورد خود را در میان بوته های کنار رودخانه سالیناس مخفی کند.
موش در این رمان معنایی نمادین دارد. نماد کارگران مفلوکی است که هم چون موش در چنگال اربابان خود اسیرند و از زندگی نکبت بار خود راضیند. از داشتن کمترین امکانات رفاهی محرومند و دستمزد اندک آنان امکان تصور آینده ی مطلوب را از آنان سلب می کند.

همه ی شخصیت های این داستان به نوعی تنها هستند و برای فرار از این حس تو خالی و یافتن آرامش به آرزوها چنگ می زنند. آرزوهایی که توان زیستن را در آنها به وجود می آورد. عواملی که به این تنهایی کمک می کنند و عملاً انسان ها را از یکدیگر جدا می سازند، در این داستان به وضوح دیده می شوند؛ جنس، رنگ پوست، قدرت و دیگر مزیت های اجتماعی. زن کرلی به خاطر زن بودن در مزرعه احساس تنهایی می کند. کروکس نیز به خاطر رنگ پوستش از دیگران جدا شده و تنهاست. در مقابل دو شخصیت اصلی، جورج و لنی، سعی می کنند که به خود بقبولانند که آینده ای دارند و یکدیگر را. اما در صحنه ی آخر داستان جورج در حالی که آرزویشان را زمزمه می کند لنی را می کشد، گویی رؤیایش را کشته است. در حقیقت لنی برای جورج، سمبلی از آرزوهای پاک، ساده و دست یافتنی بود. به تعبیری دیگر موشها و آدمها از آرزوهای بر بادرفته ی آدمها سخن می گوید.
موش در این رمان معنایی نمادین دارد. نماد کارگران مفلوکی است که هم چون موش در چنگال اربابان خود اسیرند و از زندگی نکبت بار خود راضیند. از داشتن کمترین امکانات رفاهی محرومند و دستمزد اندک آنان امکان تصور آینده ی مطلوب را از آنان سلب می کند.
https://telegram.me/angomanedastan
جان اشتاین بک عنوان این کتاب را از شعر معروف رابرت برنز (1759-1796) بزرگترین شاعر اسکاتلندی بر گرفته است:«چه بسیار نقش های موش ها و آدم ها که نقش بر آب است.»