هرگز مرا مانند گیتار در آغوش نمی­ گیرد

@rahtaab

او هرگز مرا مانند گیتار در آغوش نمی­ گیرد. سال­ هاست مرا آن­ چنان که گیتارش را نوازش می­ کند لمس نکرده است.
به درون گیتار راه پیدا می­کنم تا بار دیگر در میان بازوان او جا بگیرم.
زن تمام روز را صرف تغییر دادن شکل، صدا، و همۀ خصوصیاتش کرد، همه چیز جز آرزوی در آغوش کشیده شدن. عاقبت خاموش و ناپیدا در درون ساز جا گرفت و منتظر ماند.
«عزیزم من آمدم! یک گیتار تازه خریده­ام! عزیزم…؟»

داستانک گیتار _ جان. ام. دانیل

@rahtaab