📚 داستاننویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکانداستان را به شیفتگان فرهنگِ ایرانزمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکانداستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani
انگویی است (داستان بخشنده) که به همدلی و بعد تازه بخشیدن به تصویر رنج ختم میشود و دیگری بازتعریف یا روایت کردن داستانهایی از رنج
انگویی است (داستان بخشنده) که به همدلی و بعد تازه بخشیدن به تصویر رنج ختم میشود و دیگری بازتعریف یا روایت کردن داستانهایی از رنج و مصیبت آدمها (نیازمندان) است که به خستگی و ملال منتهی میشود. این دومی انتخاب اصلی نویسندگان و وحید جلیلوند کارگردان فیلم "چهارشنبه 19 شهریور" بوده است. شاید نویسندگان و کارگردان فیلم مدعی باشند که راه سومی انتخاب کردهاند، از طریق ایجاد سه روایت در فیلم و از این طریق که هم نیازمندان – دست کم دوتای آنها- را نشان دادند و هم فرد بخشنده را، اما در حقیقت آنها دو راه بیشتر نداشتند و راه دوم را انتخاب کردند. دو روایت فیلم به دو نیازمند اختصاص دارد که یکی رابطهای شخصی با فرد بخشنده دارد و دیگری برنده اتفاقی این پول است، روایت سوم اما روایت خود کسی است که میخواهد پول را ببخشد، نمایشی گذرا و سرسری از دلایل بخشیدن پول و فرایند انتخاب فردی که پول به او تعلق میگیرد. اما هیچ یک از این تمهیدات و سه پاره کردن و سه زاویه دادن به ماجرا، کلیت فیلمنامه را به یک انسجام دراماتیک و آنطور که احتمالاً مورد نظر سازندگان فیلم است، تأثیری مضمونی و احیاناً اجتماعی نمیرساند.
@roman_khonha
فیلم اگر به راه پرداخت جزئی و دقیق دراماتیک همان ایده اصلی خود که پیدا کردن مستحق وچالش انتخاب او بوده است، وفادار میماند فیلم موفقتر و اثر گذارتری میشد. نویسندگان فیلمنامه باید بر سر همان ایده اصلی و امکان اول در گفتن داستان بیشتر وقت میگذاشتند و از آن طریق شخصیتپردازی میکردند و مسئله شخصیت را به مسئله ما به عنوان مخاطب بدل میساختند. چنین پرداختی در نهایت از باب تأثیرات اجتماعی و مضمونی هم موفقتر میشد. راه اول یعنی پرداختن یک درام با چالش انتخابی بغرنج و حتی اخلاقی راه توافقپذیری نیست، راه چنین درامی با جزئیات، انگیزه و خلق کشمکش، پردامنهتر از اینهاست که بتوان با کلیات و داستانهای کلیشهای آن را در آمیخت، راه درام راه تشخص بخشیدن و جدا کردن و یکه کردن یک نفر و یک داستان از همه افراد و داستانهاست، حال آنکه راه کلی دوم اساساً چیزی جز نشان دادن مشت نیست و تداعی این در ذهن مخاطب، که خب مشت نشانه خروار است. اگر در ذهن جلیلوند و همکارانش این بوده است که رنج را و وضعیت واقعی آدمها را نشان دهند و این کار را به واسطه یک ایده بدیع داستانی انجام دهند، باید گفت که آنها در نمایش رنج در مدیوم سینما دچار مشکل شدهاند، آنچه در فیلم دیده میشود رنج نیست، کلیشه است. رنج و همذات پنداری در چنین فیلمی نه از زاویه فقیرِ نیازمند، بلکه از زاویه ناظرِ فقر رخ میدهد، چرا که مخاطب سینما دست کم در لحظهای که تنها مخاطب فیلمی در سینماست، ناظر وضعیتی است که فیلم نشان میدهد، نه تجربه کننده آن، لذا موقعیت مخاطب، مستعد همراهی و همدلی با شخصیتی است که میخواهد با داشته خود به رنج مردمان کمک کند.
@roman_khonha
ایده خود فیلم و نقطه شروع داستان هم در تعریف موقعیت اینچنینی مخاطب بسیار مؤثر است. شخصیت اصلی فیلم که بیشترین تمرکز را میطلبد فرد بخشنده است و این باعث میشود تماشاگر به او بیشتر احساس نزدیکی کند. پس درک او در شرایطی که درام خوب و پر چالش پیش میرفت و شخصیتپردازی مناسبی انجام میشد، درک ما میشد. تلاش فردی، احساساتی و خود تخریبگر شخصیت در بخشیدن پولش بسیار دراماتیک و قابل همدلی بود و لذا بهتر از نمایش صرف رنج و فقر، رنج و فقر و چالش انتخاب در کاستن آن را به تصویر می کشید.
علیرضا نراقی
🌺اعضای گرامی کانال ،بسی جای تقدیر و تشکر میباشد اگر برای حمایت از ما،این کانال را در گروههای ادبی و هنری و به دوستان خود معرفی کنید.🌺
https://telegram.me/roman_khonha