مریم ناصری: سلام خانم خواجوی. داستانتون را خوندم. مثل یک ماهی خال خالی

مریم ناصری: سلام خانم خواجوی. داستانتون را خوندم. مثل یک ماهی خال خالی. مرتب راوی را عوض کردید. فیصل در مهد کودک,مادرش,کسی که پدرش بود. به نظرم ایده ی جالبی بود . شخصیت ها آشنا بودند,اما تغییری در آنها صورت نمی گیرد. تشابه سرخ کردن ماهی در تابه و ماهی شدن فیصل و نقاشی او خوب بود. تعلیق کمی داشت. اشاره به مادری که در جامعه به حمایت نیاز دارد تا خود, کودکش را مورد حمایت قرار دهد. کودکی با هوش اما بدون پشتوانه از سوی مادر,برای درک شدن عوالمش. مادر به دنبال لقمه ای نان و سر پناه است. کودک به دنبال خیالات ذهنی,به نقاشی اش تشخص داده و در انتها با آنها یکی میگردد. تم داستان باور پذیر بود,چرا که حکایت آشنایی است.به نظرم جا دارد که کمی پرداخت شود. موفق باشید.