📚 داستاننویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکانداستان را به شیفتگان فرهنگِ ایرانزمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکانداستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani
پرسونا در تئاتر یونان باستان به صورتکهایی با اندازه و طراحیهای غیر معمول و متفاوت گفته میشده که برای بازنمایی همه آن چیزهایی که
پرسونا در تئاتر یونان باستان به صورتکهایی با اندازه و طراحی های غیر معمول و متفاوت گفته می شده که برای بازنمایی همه آن چیزهایی که به وسیله دیالوگ یا حتی حالات چهره قابل بیان نبوده و شاید برای بیان رازهای اعماق شخصیت های نمایش به کار می رفته است.
Persona که از ریشه یونانی prosopon مشتق شده وجوه دلالتی پر دامنه تری نسبت به معنای تحت اللفظیاش دارد prosopon خود به معنای چهره و البته آن قسمتی از چهره است که همواره رو به دیگری دارد در واقع این کلمه به یک وضعیت بشری اشاره میکند و به معنای « به سوی دیگری بودن » و «به واسطه حضور دیگری بودن » به کار رفته است. این واژه که در مقابل atomon به کار میرفته به گردآوردن و یکی شدن میل دارد؛ برعکس atomon که همواره به تجزیه گرایش دارد.
علاوه بر این وقتی با رویکردی روانشناسانه با این واژه برخورد میکنیم، می بینیم که persona با معنای عام چهره و نقاب واژه ایست که از آن برای بیان ویژگیهای ایدئولوژیک ( پراکسیس یا کنش واقعی و آگاهی کاذب ) استفاده میشود.
فیلم «پرسونا » ساخته ی « اینگمار برگمان » پردازشگر شخصیتهایی است که به زندگی با صورتکهایی که همواره قصد پنهان کردن چیزی را دارد عادت کردهاند، شخصیتهایی که از فاصله ی هولناک میان آن چیزی که خود فکر میکنند هستند و آن چیزی که واقعاً هستند همواره در هراس اند.
پرسونا، فیلم فلسفی محض نیست همچنین نمیتوان به جرات برچسب روانشناسی را برایش انتخاب کرد. این فیلم راه دیگری میپیماید، راهی که بر نظام اندیشمندانه و جهانبینی بشری رد پا جا مینهد.
قرار است پرسونا در مفهوم نقاب، چه چیزی را پنهان کند؟ چه حقیقت تلخی وجود دارد که میبایست توسط نقاب خنده و تجاهل مخفی شود؟ جست وجوی پاسخ برای چنین سوالاتی ست که بافتها و ساختار فیلم را تشکیل میدهد.
چیزی که تنها ظاهرسازی میکند و باعث میگردد فاجعه خلقت بشر، که با ایدئولوژی و افکار ناهمگون با ذات آفرینش آلودهتر و به نوعی مسخرهتر شده است کمرنگ جلوه کند. برگمان بدون اینکه تعارضی ذاتی و سرشاخ شونده با طبیعت ایدئولوژی داشته باشد آن را به مسلخ میکشد، ایدئولوژی میخی است که بر دستهای انسان کوفته میشود و او را در دو چوب متقاطع به نام صلیب و با ماهیت اعتقاد مصلوب مینماید.
«پرسونا » عبوری جست وجو گرانه در دنیای ایدئولوژی است، موضوعی که در طول تاریخ همواره ذهن بشر را به خود درگیر کرده و حتی به زندگانی آنان جهت داده است اما پرداختن به این مبحث در سالهای اخیر به گونه ای متفاوت تر و صد البته مهمتر جلوه کرده است. در طی این سال ها اندیشمندان زیادی به نقد ایدئولوژی پرداختند و این امر تا جایی ادامه پیدا کرد که در راستای کنار زدن ایدئولوژی افرادی چون آلن بدیو قرن بیستم را «قرن اشتیاق به امر واقعی » نامیدند. این رویکرد شاید نتیجه شکست خوردن نظام های ایدئولوژک و مورد اعتماد مردم بود، نظام فاشیستی آلمان که به عنوان بتوارهی ایدئولوژی در جنگ جهانی دوم شکست خورد و یا نابودی نظام کمونیستی شوروی و ازبین رفتن مارکسیسم مسلط بر مردمان اروپای شرقی با عناوینی مانند «پایان عصر ایدئولوژی» و «عصر پساایدئولوژیک» نمود پیدا کرد.
اما این اثر بزرگ برگمان گزارههای مطلقی را دربارهی حضور و یا عدم حضور ایدئولوژی ارائه نمیکند بلکه فیلم خود استعاره ای از ایدئولوژی به مثابه آگاهی کاذب است. این مسأله که برای اولین بار توسط « مارکس » مطرح شد آگاهی کاذب را به عنوان سوژه ای تعریف کرد که انسان در واکنش به کنشی واقعی ( پراکسیس ) میسازد و در اصل واقعیتی تحریف شده را جایگزین « امر واقع» میکند. بودریار این فرایند را فرآوری (production) مینامد و توضیح میدهد که معنی این واژه در عمل واداشتن به تجسم و تظاهر یا همان تحریف است.
در این فیلم برگمان از کارکرد ایدئولوژیک سینما استفاده میکند و به نفس ایدئولوژی یورش میبرد ( به صحنههای کوبیدن میخ در دست ها به صورت تکه تکه در فیلم توجه کنید )، ایدئولوژی الگویی مبتنی بر بازنمایی است و سینما نیز از این ویژگی برخوردار است. پرسونای بازیگر که روی پرده سینما تماشا می کنیم فرآوری است و محبوبیت بازیگران نزد تماشاگر ناشی از به وجود آمدن یک آگاهی کاذب است. با این نگرش خود بازیگر تبدیل به واقعیت یا همان امرواقعی خواهد شد. برگمان با نشان دادن تصاویری از فیلمهای دیگر (به صورت فیلم در فیلم) بر کارکرد ایدئولوژیک سینما تاکید میکند و از طرفی با انتخاب نقش اول فیلم به عنوان بازیگر و واکاوی او سعی در شناخت و معرفی کارکرد ایدئولوژی دارد و به تبع آن در جست وجوی امر واقعی است. برگمان با پیش فرض حذف ایدئولوژی آغاز میکند، پرسونای بازیگر از او گرفته میشود اما آنچه باقی مانده امرواقعی نیست. آنچه که حضور دارد پرسونای اوست نه خود او. برگمان نتیجه میگیرد که که این فرآیند جوابگو نیست چون خود فرآیندی ایدئولوژیک است. این