داستانک/ «زن دلش می‌خواست حقیقت کذایی را برای مرد توضیح بدهد اما احساس می‌کرد شوهرش با او رودرواسی دارد و بنابراین نگفت و افسرده ش

داستانک/"زن دلش می‌خواست حقیقت کذایی را برای مرد توضیح بدهد اما احساس می‌کرد شوهرش با او رودرواسي دارد و بنابراین نگفت و افسرده شد"

وحید حسینی ایرانی

-‌ شورشو درآوردي! این کارا رو می‌کنی که متفاوت باشی؟! ميذاشتي ابروهات دوباره در بياد بعد اين گندو ميزدي...
-‌ شوهر آدم بايد روراست باشه؛ تو واقعاً‌ منو دوست داري؟
-‌ آخه عزيزم، اين چه بلايييه سر موهات آوردي؟!
-‌درست فهمیدم؛ دوسَم نداری...
-‌چی می‌گی؟! اگه نداشتم که نگران این رفتارات نمی‌شدم...
-‌فکر کن سرطان گرفتم دارم شیمی‌درمانی می‌شم!
-‌اَه!
-‌ عاشق باشی زن کچلتو هم دوست داری.
-‌چی می‌گی؟ می‌دونی سر چه زنایی رو می‌تراشن؟!
-‌سرطانیا!
-‌ نه منظورم این نیست...
-‌روراست بگو؛ حرفتو بزن!
-‌قديما ... قدیما سر زناي ديوونه رو مي‌تراشيدن!
- ‌ديوونه ها رو كه الآنم موهاشونو ميزنن؛ منظورت از ديوونه چيه!
-‌هوووف... کجا؟
-‌توهینت خیلی وقیحانه بود اما نشنیده می‌گیرم...
-‌بهت می‌گم کجا داری می‌ری؟
-‌نترس؛ فعلن نمی‌رم!
-‌ببین چی می‌گم...


از مجموعه داستان در دست چاپ "آناناس"

کانال انجمن ماتیکان داستان
https://telegram.me/matikandastan