نصرالدین بهاروند: داستان تاجیه. به شیوه اول شخص نوشته شده

نصرالدین بهاروند: داستان تاجیه
به شیوه اول شخص نوشته شده
جاهائی به واگویه و جاهائی به تک‌گوئی درونی تبدیل شده و نثر داستان یکدست نیست.
بیشتر جاها رد پای نویسنده مشهود است و به جای اینکه راوی حرف بزنه، نویسنده داره میگه.
نمی‌دونم شایدم بشه در قالب خاطره گنجوند این داستان رو، الا ماشالا تغییر راوی مشهوده.
داستان در مورد زنی است که با حمله عراقی‌ها پا به فرار می‌ذارن ولی دختر خانواده از ترس میره در انباری قایم میشه که بهتر بود مثلا از روی شجاعت بره اسلحه‌ها رو از انبار بیاره واسه مقابله با دشمن و اون موقع به شهادت برسه.
برای من قابل لمس نبود گفته‌های نویسنده چرا که من جزو همون دهه هفتادیا هستم که جنگ رو ندیدم و شمائی که دیدین باید طوری روایت کنین که ماهام برامون قابل لمس بشه این چیزا و اگه قابل درک هم بوده واسه قدرت قلم نویسنده نبوده واسه این بوده که در سریال‌های تلویزیونی نظیرش رو دیدیم.
چرا مرد باید از دیدن زن ناراحت و عصبانی بشه به جای اینکه شرمنده شه؟
خو زده یکی از اعضای خانواده رو کشته، دو قورت و نیمه‌شم باقیه؟😳
بیمارستان صحرایی چی هست؟
امکاناتش چیان؟
چیا داره چیا نداره و چه شکلیه؟
خیس آب خون است؟
یا خونابه گرفته
یا بهتر نبود همون کلمه خون به تنهائی می‌بود؟
ملافه مچاله رو چرا می‌ذاره زیر تخت در حالیکه یکی پائین تخت خونین و مالین افتاده؟
خو اون بیچاره خفه نمیشه؟
اینجا درست خط مقدم است.
اینجا کجاست؟
چرا گفته و نشون نداده؟
یکی در حال مرگه، چشاش سفید شده و نفس کم آورده، او وخ پرستاره سلانه سلانه راه می‌رفته؟😳
مگه داریم مگه میشه!
اگه الان بود، سلانه راهرفتن پرستارا قابل باور بود ولی اون موقع‌ها قابل باور نیست این.
از روی در شکسته آمدند داخل؟
خو در مگه شکسته نبوده؟
چرا از روش اومدن؟😳
انگار این شخصیت زنه بازپرسه که مدام سؤال می‌کنه.
می‌خواد کیو محکوم کنه؟
می‌خواد کی قِصِر در بره؟
مگه بدیع شوهرش نیست؟
چرا بعد پنج سال اینجوری باهاش برخورد می‌کنه؟
به امید موفقیت نویسنده