متوهم و پر تضاد مثل قصه گویی یک نقال جلوی آینه یا صحبت‌های زمزمه مانند نویسنده‌ای با خودش، به منظور به هم چسباندن قطعات پازل یک حا

متوهم و پر تضاد مثل قصه گویی یک نقال جلوی آینه یا صحبت‌های زمزمه مانند نویسنده‌ای با خودش، به منظور به هم چسباندن قطعات پازل یک حادثه در داستان یا فیلمنامه‌اش. این راوی علاوه بر مخاطب قراردادن خودش، گونه ای از راویِ جلوتر از مخاطب است که با تشنه نگه داشتن مخاطب و دادن اطلاعات قطره‌چکانی، یک پله بالاتر از او می‌ایستد. این گونه روایت در داستان‌های پلیسی و کارآگاهی کاربرد زیادی دارد که ترکیب آن با شگرد استفاده از افعال دوم شخص داستان فوق را به داستانی مدرن تبدیل کرده است. نوع روایت و تسلط راوی بر وقایع داستانی و عملکرد شخصیت‌ها در این داستان‌ به طور مشخص اشاره دارد به قدرت نویسنده در دخالت در سرنوشت شخصیت‌هایش. نویسنده در گره‌گشایی داستان دخالت می‌کند و آن‌طور که خودش می‌خواهد داستان را روایت می‌کند. می‌توان گفت این داستان به سمت متافیکشن Meta Fiction متمایل شده‌است. در داستان متا فیکشن نویسنده تلاش می‌کند که روند پیشبرد داستان را به مخاطب نشان دهد و قدرت خودش را در حد خدایی کردن بر شخصیت‌ها و تغییر ناگهانی و لحظه‌ای سرنوشت آنها -که اغلب از منطق داستانی دور است-نشان دهد. با اینکه در داستان (آرزو به میزان لازم) با به‌هم‌ریختگی زمانی و حوادث، قدرت نویسنده در پس و پیش کردن خرده‌روایت‌ها و ترتیب و میزان جزئیات نگارش آنها به رخ مخاطب کشیده شده، ولی داستان روند دراماتیک خود را طی می‌کند و داستان، دارای شخصیت‌پردازی کامل و بحران اصلی و گره‌های فرعی است.
در داستان اول این مجموعه ( طلوع کن لعنتی، بجنب ) شاهد کارکرد مثبت و تاثیرگذار جغرافیا و اقلیم در داستان هستیم. شرایط سخت اقلیمی جغرافیای بیابان در این داستان با انتقال حس هوای گرم، کم آبی و بی خوابی در سکوت غیرعادی شب های بیابانی فضاسازی مناسبی هم سو با بحران اصلی داستان ایجاد کرده است. این فضاسازی و پرداخت جزئیات علاوه بر بستر وقوع حوادث، انتخاب مناسبی برای ایجاد تنش و تقابل بین شخصیت اصلی داستان و راوی است.
اسدزاده با برش‌های کوتاه یک دقیقه‌ای در روایت بیست دقیقه‌ای از بیست فضا در نقاط مختلف تهران، در داستان کوتاه (آیا بچه‌های خزانه رستگار می‌شوند؟) چالش خلاقی با زمان دارد. راوی سوم شخص این داستان مانند دوربین فیلمبرداری با چرخش و گزارش بدون قضاوت و بی طرفانه و توصیف صحنه‌ها به خوبی توانسته است حفره‌ها و تفاوت‌های فاحش زیستی را در زمان محدود بیست دقیقه‌ای و در جغرافیای محدود شهر تهران نشان دهد. این سفر زمانی و مکانی در فرمی دوار از دامنه‌های حدیقه، بالاتر از بیمارستان محک شروع شده و بیست دقیقه بعد به همین مکان ختم می‌شود.
وی همچنین در داستان کوتاه ( شب باشکوه شاپور درفشی ) با استفاده از یک راوی نوجوان اول شخص، در ساختن دنیای شخصیت اصلی به کمک لحن و زبان بسیار موفق عمل کرده است. ( ...امیرعباس گفت ننه بابای آدم که قناری نمیشه که. ننه بابای آدم، آدم میشه فقط. گفت تازه از خانوم رادمنش هم پرسیدم زنگ پیش، گفت نمیشه... )
دغدغه‌ی بارز جهان بینی شخصی نویسنده که درگیری و کشمکش انسان با جهان درونی و بیرونی خود است، در داستان‌های این مجموعه در بسترهای مختلف مانند تقابل انسان با جامعه‌ی مدرن، درگیری و تقابل او با طبیعت، روابط بین انسان‌ها و درگیری ذهنی انسان با خودش نمود پیدا می‌کند.
یکی از نکاتی که در هنگام خوانش اکثر داستان‌های این مجموعه جلب توجه می‌کند نوع نگاه نویسنده و راوی داستان‌ها به کاراکترهای مونث است. در تمام داستان‌ها شخصیت‌های زن در سایه و به شکل تیپ‌های تکراری و آشنای زنان سنتی مفعول دیده می‌شوند. زن‌های داستان‌ها همگی در سایه نگاه اقتدارگرایانه مردسالار نویسنده رنگ غیرزنانه‌ای دارند.
اسدزاده با کمک المان‌های مذکور توانسته کشش و جذابیت داستانی را - با وجود طولانی بودن آنها- حفظ کند. این جذابیت‌های تکنیکی و فرمی از این رو با مخاطب ارتباط برقرار می‌کند که به خوبی با منطق داستانی و خرده روایت‌ها مرتبط شده و از خطوط و مرزهای محتوایی اثر بیرون نزده‌اند.
بهاره ارشدریاحی