پینه دوز و شاه عباس (دکتر محمدحسین یزدی).. یادداشت نویسنده:

https://telegram.me/angomanedastan

#قصه_شب/ پينه دوز و شاه عباس (دکتر محمدحسين #پاپلي يزدي)

يادداشت نويسنده:
وقتي بچه بودم شبهاي تابستان پشت بام کاه گلي خانه مان مي خوابيدم. آسمان صاف بي دود و دم و پرستاره شهر يزد بالاي سرم بود. هر ستاره اي مرا با خود به سفري دوردست مي برد و گاه تا سحر و تا آن وقت که صداي زنگ شترهاي کارواني در سکوت بامدادي طنين مي انداخت، به خواب نمي رفتم. شب هاي زمستان را زير لحافي که با کرسي گرم مي شد، به سر مي بردم. نه تلويزيوني بود، نه راديوي درست و حسابي، نه برنامه راديويي جالبي براي بچه ها، نه اسباب بازي هاي امروزي و نه کتابهاي قصه ترجمه شده از زبان هاي خارجي براي کودکان. عصر سنت بود و شروع مدرنيسم. عصر گذار از يک فرهنگ سنتي چند هزار ساله به عصر تکنولوژي و تهاجم فرهنگي از غرب در اين عصر. هيچ چيز جالبي که بچه ها با آن سرگرم شوند و با آن به خواب روند نبود الا قصه هاي مادربزرگ و چه خاطره هاي دل انگيزي که از اين قصه ها و از آن شب ها در ذهن دارم. فکر مي کنم اگر بخشي از شخصيت بچه هاي امروزي را فيلم هاي کارتوني مي سازند، بخش عمده اي از شخصيت همسن و سال هاي مرا قصه هاي مادربزرگ ها مي سازند.
و اين قصه اي است از قصه هاي مادربزرگ. تقديم به مادربزرگ مرحومم، نه نه سکينه مراد که خداي او را بيامرزاد.