📚 داستاننویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکانداستان را به شیفتگان فرهنگِ ایرانزمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکانداستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani
من خود بارها به تجربه دریافتهام با آنکه بیان و زبان ساده را در قالب جملههای کوتاه گویا بیشتر میپسندم، اما گاه «موضوع» وادارم
من خود بارها به تجربه دریافتهام با آنکه بیان و زبان ساده را در قالب جملههای کوتاه گویا بیشتر میپسندم، اما گاه «موضوع» وادارم میکند که با جملههایی طولانی و نه چندان روشن و ساده، داستانی را بنویسم. برای نمونه، داستان بلند «درخت» - به ویژه دو بخش آغاز و پایانش - زبانی سنگین میطلبید، با جملههایی طولانی و پیچ در پیچ… و نیز هر بخش - از بخشهای چنددهگانهاش - باز بنابر چگونگی مضمون رابطه «انسان» و «درخت»، زبان و بیانی دارد مخصوص به خود. و این البته فقط مربوط نمیشود به روایت ماجرا یا ماجراهایی از منظر و زبان شخصیت [کاراکتر]هایی بهخصوص… و یا چگونه میتوانستهام داستان کوتاه تلخ و سیاهی را که اخیراً نوشتم [«اَکلِ میت»] با همان زبان و بیانی بنویسم که - مثلاً - «خوابِ آبی و کلاغها» یا «سه مینیاتور» را سالها پیش نوشتم که هر دو حال و هوایی دارند نسبتاً لطیف و شاعرانه؟
در این زمینه و در این صورت، تنها اِشکال ممکن است این باشد که خواننده ـ چه خواننده معمولی، چه اهل ادبیات و چه در مقام محترم و منیعِ «نظریهپرداز و منتقد ادبی» ـ بدونِ دیدن نامِ نامی نویسنده گرامی مشهور، تشخیص ندهد کار به قلم کیست…
تصور نمیکنم اینگونه «تشخیصدادن»ها یا «تشخیصندادن»ها چندان اهمیتی داشته باشد.
در این مورد، به همین چند اشاره کوتاه، فعلاً بسنده میکنم. شاید در آینده، فرصتی حاصل شود تا با مطالعه مجدد و ذکر نمونههای لازم از میان آثار نویسندگانِ ایران و جهان، این بحث به شکلِ بازتر و دقیقتر و مفصلتری ادامه یابد.
در پایانِ این وجیزه، شاید خیلی بد نباشد به چند «خرافه» اشاره کنم که متأسفانه میبینیم مدتی است میان اهل ادب و داستاننویسان اکثراً جوان (البته بیشترشان بااستعداد)، رایج و پذیرفته شده است:
خرافه یک: ارزش بیش از اندازه قائل شدن برای داستانهایی درباره طبقه متوسط شهری.
این نوعی از آن سوی بام افتادن است: روزگاری نه چندان دور، خرافهای دیگر در تضاد با این خرافه، رایج و پذیرفته شده بود که: نوشتن داستان با موضوعات روستایی و درباره روستاییان و زحمتکشان و کارگران و طبقات فرودستِ جامعه، حتا لومپنها، تنها دارای اعتبار و ارزش است.
نمیدانم چرا - چه آن زمان و چه این زمان - به این امرِ ساده بدیهی توجه نمیشد و نمیشود که «داستان فقط باید خوب باشد.»
همین!
تردید ندارم که همه دستاندرکاران از من بهتر میدانند که در ادبیات و هنر، «چگونه» گفتن اگر ارزشش از «چه» گفتن بیشتر نباشد، حتماً کمتر نیست.
میتوان داستانهایِ بد نوشت درباره افراد طبقه متوسط شهری و داستانهای خوب نوشت با موضوعهای مربوط به طبقات بالا یا پائین شهری یا روستایی، در هر زمان و مکان دور یا نزدیک دیگری…
خرافه دو: تقدس قائل شدن برای داستانهای - بهاصطلاح - «غیر خطی» نوشتن و با دیده تحقییر نگریستن به داستانهای - باز هم به اصطلاح - «خطی»… تا آن حد که - بسیار دیده شده و میشود ـ نویسنده سادهدل مرعوب مد روز و حیرانِ این خرافه زمان یک داستانِ ساده را به شکلی تصنعی چنان درهم میریزد و بیدلیل، با گیجی، به جابهجاکردن وقایع دست میزند که نتیجه فقط موجب سردرگمی و گیجی خواننده بختبرگشته میشود.
در اینجا نیز البته هیچ «باید»ی وجود ندارد. اگر «موضوع» اقتضا کند، اصلاً مایه خفت و خواری نیست داستان «خطی» نوشتن یا حتا از زبان و منظر راوی همهچیزدان، قصه را حکایت کردن… همچنانکه به اقتضای «موضوع» داستان، میتوان از انواع و اقسامِ دیدگاهها و شیوهها و شگردها و تکنیکهای مدرن برای روایت داستان استفاده کرد.
خرافه سه: اصرارورزی در تیرهپردازی و سیاهبینی و پراکندن تخم سریعالانتشار یأس و دلمُردگی و پافشاری لجوجانه در ارائه تصاویری هرچه هراسانگیزتر از زشتیها و پَلَشتیها و خباثتها و رذالتهای موجود در وجود ذیجود این بشر دوپا و این جهانِ - به تعبیر رودکی: - «پاکخوابکردار»…
همان اندازه که خرافه امید کاذب دادن و اصرار ورزیدن در زیباجلوه دادن این جهان معمولاً زشت، زمانی، خرافهای بوده و (انگار هنوز هم از دیدِبرخی نظریهها و نظرها و اشخاص) هست، متضادش نیز خرافهای است که داستاننویس هوشیار بهتر آن است که خود را در برابر ابتلا به آن، با یاری از اندیشه و خرد، واکسینه و حفظ کند.
عیبی ندارد تکرار این سخنِ بدیهی که: «مهم داستان خوب نوشتن است.»
سیاهی یا سپیدی یا هر نوع رنگ خاکستری در این میان - اگر ساختگی باشد و اگر از درون خود موضوع نشأت نگیرد - پشیزی ارزش نداشته و ندارد.
خرافه چهار: به تفریط دل به همزن فروغلتیدن از سرِ لج و لجبازی، با افراطِ اخلاقگراییهای زورکی و توجه بیمورد و مصرانه نشان دادن به قضایایِ «اسافل اعضاء»ی…
در این مورد، بهتر آن است بسنده کنم به همین اشاره کوتاه که «ف» گفتن کافی است تا اهلِ خرد و اندیشه، «فرحزاد»ش را به تمامی از من بهتر بخوانند و دریابند!