✅ اهمیت زبان داستانی در کار نویسنده.. ناصر زراعتی.. مطالب بیش‌تر در

✅ اهمیت زبان داستانی در کار نویسنده

ناصر زراعتی

مطالب بیش‌تر در
telegram.me/Avand_Andisheh
***
این گفته که «هر داستان ـ بنابر نوع موضوع، حال و هوا، فضا، زمان و مکان رویدادهای آن و نیز شخصیت‌هایش - می‌باید «زبانِ» خاصِ خود را داشته باشد، ممکن است در تضاد قرار بگیرد با این حقیقت که هر داستان‌نویسی بالاخره شیوه و شگرد «زبان»ی خاصی دارد که‌گاه به جایی می‌رسد که به «سبک» و «استیل» ویژه او می‌انجامد.

(همین‌جا، لازم است تأکید کنم که در ادبیات - و البته در «هنر» به‌طور کلی - هیچ «بایست» و «نبایست» و «شایست» و «نشایست»ی وجود ندارد و به همین دلیل، من همیشه می‌کوشم بپرهیزم از به کار بردنِ واژه «باید»… درست‌تر آن است به جای «باید…»، بگوییم و بنویسیم: «بهتر آن است که…»)

بسیار دیده و خواند‌ه‌ایم که داشتن سبک و استیلی که داستان‌نویس معمولاً پس از سال‌ها کار و تلاش و ممارست فراوان، بدان دست می‌یابد، نوعی حسن بزرگ و گونه‌ای تشخُص برایِ او محسوب می‌شود.

معمولاً نویسندگان بزرگ و نامدار «زبان» نوشتاری خاص خود را دارند که (باز معمولاً) تمام داستان‌های ـ کوتاه یا بلند ـ خود را با‌‌ همان زبان و به‌همان سبک و شیوه‌ای می‌نویسند که در آن متبحر شده‌اند.

بی‌آنکه بخواهم در این مختصر، به نام نویسندگانِ شهیر ایرانی یا غیر ایرانی اشاره کنم و - درست البته این است که - نمونه‌هایی برگزیده از شیوه نگارششان بیاورم، می‌خواهم نکته‌ای را مطرح کنم که مدتهاست ذهنم را به خود مشغول کرده است.

این را هر داستان‌نویسِ تازه‌کاری می‌داند که هر شخصیت (کاراکتر) در داستان، باید «زبان» و نوع «بیان»ی خاص خود داشته باشد که نشان‌دهنده وضعیت اوست از نظر طبقاتی و اجتماعی/فرهنگی. این از نخستین نکاتی است که داستان‌نویس اگر نداند، مسلماً تبدیل می‌شود به یکی از آن دسته «مثلاً نویسندگان»ی که در رمان‌های سطحیِ سرگرمکننده، امّا محبوب و پُرخواننده‌شان، تنها به نَقلِ یک مُشت ماجرایِ ظاهراً جذاب و به اصطلاح اخلاقی/ آموزنده (!) بسنده می‌کنند، با زبانی سطحی و ساده‌انگارانه و نثری یکسان… و «آدمک»‌های قصه‌هاشان نیز - فرقی نمی‌کند زن باشند یا مرد، پیر یا جوان یا حتا کودک - از هر قشر و طبقه‌ای، همه مانند هم و مثل نویسنده سخن می‌گویند.

اما اینکه هر «موضوع» همچنان که شکل (فُرمِ) داستانی خاصی را، در خور خود، می‌طلبد (باز خواستم بنویسم «باید»!)، بهتر آن است که با توجه به چگونگی‌اش از هر نظر، زبان و بیان ویژه‌ همان موضوع را داشته باشد که قرار است «داستان» شود. و این البته ـ نوشتم که ـ منافات دارد با پافشاری کردن (معمولاً آگاهانه و همیشگی) اکثریت قریب به اتفاق داستان‌نویسان در زمینه داشتن سبک و استیل ویژه نگارش.

تنها شاید در صورتی بتوان پذیرفت که نویسنده‌ای در نوشتن تمام داستان‌هایش، از یک شیوه نگارش استفاده کند که با موضوع همه آن داستان‌ها هماهنگ باشد، یا در واقع، همیشه یک «داستان» را با موضوع‌ها و مضمون‌هایی درخور آن شیوه بنویسد.

در زمینه‌هایی غیر از داستان‌نویسی - مثلاً گزارش‌نویسی یا پژوهش یا سفرنامه یا مقاله و جُستار و مانند آن - شیوه و شگرد نگارش خاص داشتن نویسنده البته که حسن بزرگی است.

(با آنکه قرار شد در این مختصر بپرهیزم از نام بردن از شخص یا اثری، در اینجا، به نظرم زیاد بد نیست اشاره کنم به اثری کم‌نظیر: «حکایتِ بلوچ» کار ارزشمندِ محمود زند مقدم که به راستی نویسنده‌ای است چیره‌دست، دارای سبک و استیل نگارشی خاص خود… اگرچه این کارِ خواندنی (که تاکنون پنج جلد از هفت جلد مفصلش منتشر شده)، تکه‌هایی دارد که نه تنها می‌تواند «داستان»‌های خوبی باشد، بلکه «شعر»های زیبایی هم در جابه‌جای آن نهفته است، «داستان» به معنای رایج کلمه نیست.)

می‌دانم کار ساده‌ای نیست برای داستان‌نویسی که در طول چند دهه، داستان‌ها نوشته و صاحب شیوه بیان خاصی شده که تنها از آن خود اوست و در واقع، نوعی «امضا»ست برای او، پذیرفتنِ این توصیه که: درست‌تر آن است صرفنظر کند از «صاحب استیل بودن» در نگارش و اجازه بدهد هر موضوع و مضمون و محتوا که می‌خواهد در ذهنش، شکل «داستان» به خود بگیرد، «زبان» ویژه خود را نیز به او القا کند.

اگر ذهن را شفاف و صادقانه‌‌ رها کنیم تا موضوع داستان در آن پرورده شود، خود آن «موضوع» شیوه و شگردهای بیانی/ زبانیِ در خور و درست و بایسته‌اش را به ما نشان و ارائه خواهد داد.