داستان نامه آخر خوشخوان وروان بوداما منطق داستان برای من لنگ می‌زد پیردختری که به پای عشقی نشسته که مردچون با تهدید پدردختر روبرو

داستان نامه آخر خوشخوان وروان بوداما منطق داستان برای من لنگ می زد پیردختری که به پای عشقی نشسته که مردچون با تهدید پدردختر روبرو شده رفته است
این عشق حرارت وتلاش وابستگی اش به اندازه همان فنجان سرد است نه بیشتر شخصیت منفعل زن ومرد هم به همان سردی است اینها خوبن وانتقال اون حالت انفعال به مخاطب اما زمان طولانی برای همچین حماقتی که زن بدون پرس وجو فقط به امید آمدندپستچی بنشیند وان پدرسخت گیر عکس العملی نداشته باشد سؤالهای بی پاسخ مانده ام می گوید داستان چیزی کم دارد