نگاهی به کارنامه‌ی داستانی صادق چوبک- بخش نخست. صمد طاهری

نگاهی به کارنامه ی داستانی صادق چوبک- بخش نخست
صمد طاهری
منتشر شده در ققنوس 10 ویژه شناخت و پاسداشت ادبی صادق چوبک اسفندماه 1393

اغلب ِ داستان نویسان ِ مطرح ِ ما به همان اندازه که در نوشتن ِ داستان ِ کوتاه کارکشته و موفق بوده اند، در رُمان نویسی خام دست و ناموفق اند. از آن میان می توان به صادق هدایت، صادق چوبک، بهرام صادقی، ابراهیم گلستان، غلام حسین ساعدی و هوشنگ گلشیری اشاره کرد.
در گذشته بیشتر ِ مقالاتی که از تئوریسین های غربی در خصوص ِ ویژه گی ها و پارامترهای داستان ِ کوتاه، داستان ِ بلند و رُمان ترجمه و منتشر می شد، اولین پارامتر «تعدادِ کلمات» بود. —--- که مثلن رُمان، داستانی است که دارای حداقل این تعداد کلمه باشد. این تعریف که بسیار قدیمی و سنّتی است، بر «ساختِ رُمان» تاکید نمی کرد. هر داستانی که مثلن از صد و پنجاه صفحه ی متعارف بیشتر بود، «رُمان» به حساب می آمد و کم تر از آن، «داستانِ بلند». اما تئوریسین های بعدی، معیار را نه طول و عرض بل که «ساختِ اثر» قرار دادند، که البته دقیق تر و علمی تر است. بر این مبنا باید «بوفِ کور» را رُمان کوتاه و «تنگسیر» را داستانِ بلند نامید. چرا که اوّلی دارای «ساختِ رُمان» است و دوّمی داستانی ست که خیلی کِش آمده.
باری، صادق چوبک دو اثر ِ بلند در کارنامه اش دارد؛ «تنگسیر» و «سنگ ِ صبور» .
«تنگسیر» داستانی سطحی است که ماجرای حق کُشیِ فردی و انتقام گیری و کینه کِشی این شخص را باز می گوید. آن هم در یک بارگویی ِ مبسوط و مفصّل که در پایان چیزی دست ِ خواننده را نمی گیرد، به مُعضلی اجتماعی تعمیم نمی یابد و فاقد ِ ارزش ِ ادبی ِ درخوری است.
و امّا «سنگ ِ صبور». زمانی که در دهه ی چهل ِ خورشیدی رُمان ِ کوتاه ِ «بوف کور ِ» صادق هدایت- که در دهه ی بیست نوشته و منتشر شده بود- در بین ِ اهالی ِ فرهنگ و ادب نخبگان ِ جامعه مطرح و قدر گذاشته شد و ترجمه ی آن به چند زبان ِ اروپایی، شهرتی و آوازه ای برایش به ارمغان آورد، بسیاری از نویسندگان را به این فکر انداخت که آن ها هم دست به چنین کاری بزنند. «بوف ِ کور» در حوزه ی داستان نویسی ِ نوپای ما، کاری بود نامتعارف، مبهم و عجیب که اساس ِ فُرم اش بر سیلان ِ ذهن و تداخل ِ پیچ در پیچ ِ واقعیت، رویا و کابوس قرار داشت. آن هم کابوس هایی که دهشتناک مثل ّ تکه تکه کردن ِ جسدی و ریختن آن در چمدانی و ... پس داستان هر چه عجیب و غریب تر، بهتر. باید کاری نوشت که هر کس بخواند از تعجب شاخ در بیاورد.
بر این مبنا، قاسم لاربن «گره ِ کور» را نوشت، اسماعیل فصیح «دل ِ کور» را، بهرام صادقی «ملکوت» و صادق چوبک «سنگ صبور» را. امّا یخ ِ هیچ کدام نگرفت. چون هیچ کس با خواندن ِ آن ها شاخ در نیاورد.
از این میان، بهترین کار «سنگ صبور» است. چرا که اولاً ساخت ِ واقعی ِ رُمان را دارد، ثانیاً رُمانی چندصدایی است و از این جهت باید آن را نخستین رُمان چند صدایی ِ ایران نامید. و ثالثاً زبان ِ خاصّ ِ آن که زبان ِ پایین ترین و محروم ترین آدم های اجتماع است و در آوردن ِ لحن ِ آن ها، دستاوردی با ارزش و غنی برای ادبیات ِ داستانی ِ ما بوده و هم چنان نیز هست.
امّا شکست ِ این رُمان از کجا و چه جهاتی است؟ اصلی ترین دلیل ِ شکست ِ این رُمان به همان قضیه ی شاخ درآوردن ِ خواننده بر می گردد. چوبک می توانست از روزگار ِ تلخ بلقیس و احمد آقا از طرفی و ماجرای گوهر و حاجی و هَووها و کاکل زری از طرف دیگر، رابطه ی احمد آقا با سایه ی خودش که همزادش است از طرفی و آسید ملوچ است از طرف دیگر که این ضلع ِ سوّم ِ رُمان است و ضلع ِ چهارم که سیف القلم هِندی است و شکارهایش. آری، چوبک می توانست با این چهار ضلعی رُمان ِ یکدست ِ خوش ساختی پدید بیاورد دارای همین عمق و با همین فُرم ِ شکل گرفتن ِ اشخاص و ماجراهای بر بنیاد ِ مونولوگ (تک گویی) های همین آدم ها. اگر چه که متاثر از فُرم ِ «خشم و هیاهو» ی فاکنر به ترجمه ی بهمن شعله وَر باشد که در سال 1338 منتشر شده است.