📚 داستاننویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکانداستان را به شیفتگان فرهنگِ ایرانزمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکانداستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani
حاشیهای بر خاکسپاری نجفی.. سایه اقتصادینیا: امروز ابوالحسن نجفی را به خاک سپردیم
حاشیهای بر خاکسپاری نجفی
سایه اقتصادینیا: امروز ابوالحسن نجفی را به خاک سپردیم. چندان جمعیتی نبودیم. کسی هم نمانده است دیگر که بیاید. دوستان و دوستدارانش، آنانکه قدرش را می شناختند، یا پیش از او روی در نقاب خاک کشیده بودند، یا این گوشه و آن گوشۀ دنیا از دیده و دل رفته بودند. به جز اعضاء و پژوهشگران فرهنگستان که تقریباً همگی در سالن اجتماع کرده بودند، عده ای دیگر نیز صبح قدم رنجه کردند و تا فرهنگستان - خانهای که نجفی 25 سال تمام در آن مآوا گرفته بود و کار می کرد - آمدند. کسانی از حلقۀ اصفهان، کسانی از مرکز نشر دانشگاهی، کسانی از انتشارات فنی ایران، و مترجمان و ویراستاران. بیشتر قدیمیها بودند و کمتر جوانها. از این جمعِ نه چندان پرتعداد، مختصری ماندیم و به گورستان رفتیم. به خاکش سپردیم و بازگشتیم.
از روزی که نجفی درگذشته است، همۀ اهل قلم دارند درباره اش می نویسند. صفحاتشان را از عکس عزیزش پر کرده اند و میگویند به گردن همه حق داشت. این بود و آن بود. از اخلاق بی مثالش می گویند که مورد احترام همه بود. پس کجا بودند این اهل قلم محترم؟ از اعضاء کانون نویسندگان یک نفر هم نیامده بود. از مترجمان، بالاخص مترجمان فرانسهدان، دو سه نفر، آن هم از قدیمیها. از داستان نویسان، که اینهمه گفتند نجفی سایۀ سرمان بود، یکی دو نفر. از ویراستاران، که این روزها هرکس از ننه جانش قهر میکند به این کسوت درمیآید، پنج شش نفر. از فرهنگنویسان، که همان یک فرهنگ فارسی عامیانه نجفی را باید مثل کتاب مقدس از حفظ کنند، تقریباً هیچکس. از چهرههای به اصطلاح روشنفکر، که سبیلهای زردشان را در عکسها جلو می دهند و نوچه هایشان را جمع میکنند که برای آثار خاک گرفته شان کمپین نوبلگیری راه بیندازند هیچ. خلاصه کنم، از تمام اهالی محترم قلم یک مینی بوس هم جمع نشد که به گورستان برود. خدا پدر خدمه و کارمندان حسابداری و امور اداری را بیامرزد که دستکم اینقدر معرفت داشتند که زیر تابوتش را بگیرند و در گور بگذارندش.
میدانم که «روشنفکران» محترم و بالاخص اعضاء محترم کانون نویسندگان الان چوب را برای من بلند کردهاند. آقایان، خانمها! نمیخواستید پا به خانهای بگذارید که حداد عادل ریاستش را دارد؟ بسیار خوب. ولی نجفی 25 سال در همان خانه نشسته بود. در همان خانه کار میکرد و برای حضرتتان مینوشت. در همان خانه ملاقاتتان می کرد و تلفن هایتان را با آن ادب بی مثالش جواب می داد. او فرهنگستان را «خانه» خودش کرده بود. به درِ خانۀ او بود که نیامدید. به خاطر دکتر حدادعادل نیامدید؟ گورستان که از آنِ حدادعادل نبود. بهشت زهرا که مال همۀ مردگان است. ما و شما ندارد. دستکم آنجا تشریف میآوردید. با ماشینهای خودتان میآمدید. تاجِ گلی مزیّن به عناوین جبروتی تان بر خاکش مینهادید. سر گورش می ایستادید. احترامش می کردید.
امروز دو یار قدیمی نجفی، ضیا موحد و بهمن فرمان آرا، کراواتها را بسته بودند و قدم رنجه کرده بودند به احترامِ آقای نجفی. لحظۀ خاکسپاری، دعاخوان گفت دستها را به دعا بالا ببرید. این هر دو مرد دست بالا برده بودند و آمین می گفتند. باورِ مذهبی داشتند یا نداشتند، یار قدیم و ندیمشان را احترام کردند. مراسمِ رفیقشان را احترام کردند. مردی را احترام کردند که عمرش را بر سر حرمت قلم صرف کرده بود. زنده باد به هر دو.
خانمها، آقایان! نوشتن بیانیههایی که امضاهای زیرش را هیچ کس نمیشناسد متوقف کنید. بساط سوگواریهای ادیبانه تان را جمع کنید. به جایش، از همین مرد بزرگی که امروز در گور گذاشتیمش، حرمت و ادب بیاموزید.