صاحبخانه‌ی مسن و دنیادیده متوجه شد مدتی است تقویم را نگاه می‌کنم آمد کنارم

@matikandastan
وقتي صاحبخانه‌ي مسن و دنياديده متوجه شد مدتي است تقويم را نگاه مي‌کنم آمد کنارم. از او پرسيدم اين نقاشي چيست. گفت صحنه‌ا‌ي از شاهنامه است که در آن رستم پس از کشتن سهراب او را در آغوش گرفته. در نگاهش غروري بود که مي‌گفت «چه طور نمي‌د‌انيد؟» فکر کردم ايراني‌ها مثل ما ترک‌ها نيستند که به خاطر گرايش به غرب شاعران و افسانه‌هاي قديميشان را فراموش کرده باشند. به خصوص شاعرانشان را فراموش نمي‌کنند.صاحبخانه با غرور بيشتري گفت: «اگر برايتان جالب است فردا شما را ببرند کاخ گلستان. اين نقاشي هم از آنجاست. نسخه‌هاي دستنويس مصور و کتابهاي قديمي زيادي آنجا هست.»
در آخرين عصر اقامتم در تهران مراد مرا به کاخ گلستان برد. باغي بزرگ و کاخي کوچک در بين درختان ديدم که مرا به ياد کاخ ايهلامور که نزديک داروخانه‌ي پدرم بود انداخت.

📒زنی با موهای قرمز
✒اورهان پاموک
✏مژده الفت
📎نشرنون
@matikandastan