خواندن داستان فرشته‌ای بر … را در ابتدا انتخاب کردم چون حجمش کم بود

خواندن داستان فرشته ای بر ... را در ابتدا انتخاب کردم چون حجمش کم بود. اما چند خطی از آن را نخوانده بودم که دیدم سرم به دوران افتاد . نتوانستم با جملاتش ارتباط برقرار کنم. پس رفتم سراغ « روشنایی آنسوی سیم خاردار»
یک فضای کاملاً مردانه و بسیار خشن ... که البته دور از ذهن هم نیست . دنیای مردانه هم میتواند بیش ازحد طنز آمیز و جذاب باشد باهمان الفاظ رکیک .... و هم بسیار خشن و خشونت بار ،با همان الفاظ زشت ...
اینکه داستان در ابتدا با « عزت شاشو» آغازشد...تصورم بر این بود با یک داستان خنده دار سرگرم کننده روبرو هستم ...نمیگویم داستان آنقدر کشش داشت که تا آخرش را خواندم... نه ، خواندمش تا حس کنجکاویم از من راضی باشد...
داستان بیشتر از سختیهای خدمت ، آسیب ها و کینه ورزی ها ی آدمها حرف می زند و جمله ای قدیمی که به گوشم بسیار آمده «.برود خدمت آدم میشود... »در اینجا صحت ندارد.
اما یک جا را متوجه نشدم... این عماد بود که روی صورت بابک خط انداخت...و راوی هم دلداریش داد که چیزی نیست و این حرفها...
خب، آن سربازی که زیر دوش با چاقوی یک سرباز دیگر تهدید شده بود و راوی او را ولو شده دید، که بود؟
یا چرا آن صورت نورانی را هم بابک میدید و هم راوی ....
اما به لحاظ ساختاری و توصیفات...داستان کاملی خواندم...

متشکرم....