📚 داستاننویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکانداستان را به شیفتگان فرهنگِ ایرانزمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکانداستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani
خاستگاه این تفکر کجا است؟ نمونهاش توپ مروارید که در آن زبان، قدرت آن اعتراض را هم پیدا کرده است
خاستگاه این تفکر کجا است؟ طبیعی است که بخشی از آن شرقی است، ولی هدایت بهجای خود با خیلی چیزها مخالفت کرده است. نمونهاش توپ مروارید که در آن زبان، قدرت آن اعتراض را هم پیدا کرده است. ولی در این اثر هدایت نیز، تحقیر زن، جنسیدیدن زن، تبدیل کردن او به شیء جنسی نشانه بحران عمیقی است که بر سراسر جهانبینی هدایت حاکم است. گرچه در این اثر زبان غنای خاصی پیدا میکند که با زبان سایر آثار او فرق دارد و گرچه بهسبب کندن اشیا و آدمهای واقعی از سر جاهایشان و سیر دادن آنها در منطقهها و حال و هوای دیگر، هدایت در عوالم مدرنیسم بهکار جدیدی دست میزند، ولی اثر خلاف گفته آقای مصطفا فرزانه، ربطی به فرا رفتن از کارهای جویس ندارد. بهطور کلی قدرت آفرینشی این اثر و ذهنیت خاص حاکم بر آن، آن را از حوزه تخیل و روایت خارج میکند و بهصورت اثر پولمیک درمیآورد.
مشکل اصلی در خود مدرنیسم است. تسلط بر طبیعت در بعد از رنسانس، بهویژه تسلط بر همه منطقههای جهان برای اروپائی، اساس پیشرفت قرار گرفت. زبان و ذهنیت غربی بر این تسلط آلوده شد. عصر روشنگری، عصر شیءبینی سراسر جهان، در نهایت ثنویتی را رواج داد که هم رنسانس هم دکارت دنبال آن بودند. انگار جهان باید ویران میشد تا سوژه به اوج سوژه بودن خود دست مییافت. خود استعمار زائیده تفکر ثنویت خاصی است که در آن سوژه میاندیشد که ابژه، اعم از زمین، زن، مستعمره، سیاه و کارگر، چه حاصلی باید بهدست دهد. در پشت سر استعمار تفکر شیءسازی دکارتی قرار دارد. تفکر دکارت بزرگترین روایت فلسفی غرب بعد از رنسانس، تفکر شیءسازی در جهان بوده است.
دکارتیسم در عمل تکنولوژی را از چهار مرحله گذراند؛ مرحله توجیه و آمادهسازی، مرحله تسخیر و ضمیمهسازی، مرحله ابزارسازی و مصادره و بعد مرحله قطعهقطعه کردن و بلعیدن. وال پلامودو این مسأله را در کتاب زنگرائی و تسلط بر طبیعت بهروشنی و دقت تمام شکافته است. ما اکنون فرصت آن را نداریم که تکتک این مرحلهها را بررسی کنیم. ولی رابطه خاصی که در ذهن بسیاری اندیشمندان بعد دکارت بین زن و زمین ایجاد شده، این نتیجهگیری را نیز به ذهنها راه داده است که آنچه سوژه در مورد زمین میکند، مرد درباره زن میکند. بین محیط زیست و آزادی زن رابطه خاصی برقرار شده است. زن زمین نیست، ولی سوژه مرد با او نیز همان معامله را کرده است که سوژه دکارتی با سراسر جهان کرده است. یعنی میتوان زن را هم از آن چهار مرحله گذراند و مرحله بعدی؟ همان است که به سوژه مرد دست میدهد. در کرم شیءسازی جنایتکارانه خود لولیدن. مرحله بعدی انهدام خویشتن است. چیزی که هدایت به آن دست زد.
در عمل زمین شناختن زن حالتهای فاعلی- سوژهئی به مرد نسبت داده شد به همان صورت که انسان برای تسلط بر طبیعت، از آلوده کردن و انهدام زمین سر درآورد، مرد هم از انهدام، از قطعهقطعه کردن و آلوده کردن زن به تفکر خود سامان داد. بسیاری فمینیستهای جهان به این نکته بهتفصیل پرداختهاند که هم فلسفه تجربی انگلیس، هم دکارت، هم عصر روشنگری، هم هگل، فراروایتهای گوناگون از تسلط هستند و در این تسلط به همان اندازه که زمین آسیب دیده، زن آسیب دیده است. و به همان اندازه که سوژه تکگو فعالمایشای سرنوشت زمین بوده، زبان او نیز به این ساختار آلوده شده است. و اکنون زمان آن رسیده است که اولا دست از اضمحلال جهان بهنام ساختن آن دست بردارند و هم از انهدام زن بهنام تربیت، مصادره تربیتی و انهدام اخلاقی، جسمانی و جنسی او. اکنون باید جهان را از زبانی شست که در آن زن به انواع شناعتها آلوده شده است.
تسلط بر طبیعت، تسلط بر زن نیز شناخته میشد و طبیعت حرف نمیزد، پس زن هم که زمین حاصلخیز مرد است، نباید حرف بزند. زنهای بوف کور حرف نمیزنند. بازنویسی بوف کور بهمعنای باز کردن زبان زنهای بوف کور و زنهای بینابین دو قطب متعارض اثیری و فاحشه در ذهن راوی بوف کور است. هدایتی که میگوید ادبیات جهان را باید به پیش و پس از جیمز جویس قسمت کرد، باید پیش از نوشته شدن بوف کور توجه میکرد به این نکته که مالی، شخصیت زن اولیس جویس، فرشته نیست. گرچه هزاران سال از طریق تکگوئی درونی او بیان میشود. ولی واقعیت زن با درخشش خاصی از آن برق میزند. این تلألو و در کنار آن آثار ویرجینیا وولف- که آنها هم مورد ستایش هدایت بودند- جهان را برای بیان زن در ادبیات هموار کردند. هدایت گرفتارتر از آن بود و محیط عینی او، عقبماندهتر و گرفتارکنندهتر از آن، که به او مجال دیدن واقعیت زن را بدهند.