نی می‌دیدی کار نادرستی کرده است، و حال آنکه نکرد و قصه‌ای را که دیگران ساخته و جمع کرده بودند به نظم درآورد و صد سال پیش از او رود

نی می دیدی کار نادرستی کرده است، و حال آنکه نکرد و قصه ای را که دیگران ساخته و جمع کرده بودند به نظم درآورد و صد سال پیش از او رودکی هم بود و هم از رستم دستان ذکر خیری کرده بود اما آیدین آغداشلو هم خط آهنی که دیگران تعبیه کرده اند لکوموتیو خودش را می راند بی آنکه فکر کند چه می گوید.
بی آنکه فکر کند چه می گوید. بی آنکه فکر کند چه می گوید. بی آنکه فکر کند چه می گوید و مثل صفحه های سوزن خورده لاکی پیش از سالهای پنجاه فرنگی، هی تکرار می کنم بی آنکه فکر کند چه می گوید، بی آنکه فکر کند چه می گوید، بی آنکه فکر کند چرا فکر نکند؟ آیدین آغداشلو کم فکر می کند: فکر می کند اما کم، اما ساندویچ شده میان حس های ما پرورده و دانسته هایی که با مرارت و مشقت و با پشتکار جمع آورده ست. و چون در تنهایی و انزوای اجباری محیط بسیار کند و وامانده چنین کار را کرده است برایش این اشتباه پیش آمده ست که مقدارشان، حجم این دانسته ها، زیاد است. زیاد یا کمی اینجا نسبی است، چون نسبت را به اطراف خود می گیرد البته این خیلی زیاد به چشمش می آید. اما آیا این واقعاً زیاد است؟ و اگر هم زیاد باشد آیا کافی ست؟ کافی را چه جور اندازه می گیری؟ با قِلّت یا با نبودن این جور چیزها نزد دیگران و در محیط خودت، اگر این کار را می کنی، که می کنی، بسیار به خودت بد می کنی. کم فکر بکن، و در هر چه فکر می کنی بیشتر فکر کن و آن را بسنج. تو کارت«هنر» است. هنر قریحه می خواهد اما به قریحه منحصر نمی شود، به مهارت در رنگ و نقش و نثر و وزن و زاویه و این چیزها منحصر نمی شود. هنر بی سنجیدن، و سنجیدنی که مثل عادت بشود، و نه حساب کتاب های بازاری و سیاسی، میسر نیست. آنقدر بسنج که سنج مثل آب خوردن بشود، و سنجیدن در جهت و ارتقاع فکر، بخصوص. حیف شعور و خیز و قریحه کمیاب توست که در اسارت حمق محیط تو گیر بیفتد و ضعیف و لاغر باشد و بشود و بماند. دیالوگ و داد و ستد فکری در رشد فکری کمک زیاد می کند. بسیار هم لازم است. و در محیط روزگار من کم نبود، نبود. اصلاً نبود. حالا بهتر است اما فقط بالای منبر ننشین، یک خرده هم به نبض زمانه و برداشت دیگران گوش بده، نه برای اطاعت و دنبال کردن، بلکه برای سنجیدن و انتخاب بهتر و دنبال راه و رسم نرفتن. دیالوگ هوشمندانه نبود. نبود که توی سر سگ می زدی «جاودانه ابر مرد» از زمین سبز می شود و می شد. اگر بود این جاودانه بازی راه نمی افتاد، این «زنده یاد» بازی و «استاد» بازی و « در این برهه از زمان» بازی راه نمی افتاد. جاودانه های امروزی بهتر می شدند یا در حد توان ذهنی شان مانند ریگ های کنار راه می ماندند. البته دنیا فرق کرده است و می کند. در همین شماره مجله فیلم که تو هم در آن چند مهمل صادقانه، و بی فکر، ول کرده ای، کسانی هم نوشته اند که پیداست در این بیست و چند سال پا به میدان گذاشته اند یا به دنیا آمده اند که آنقدر بهتر از نسل پیش از خود، و آنقدر فرسنگ ها بهتر و فاصله گرفته تر از نسل سال های 20/30/40 می گویند. دست کم حس و دردشان را صریح، و نو، گفته اند و تو گیر کرده ای در فس ناله های از سکه افتاده چون بهشان عادت کرده ای. بر پدر عادت لعنت. فس ناله هایی که سکه های سربی هستند، و با طلا و نقره فرق ها دارند.
خوب، این ها را مشخص تر و Concrete تر بنویسم، و می نویسم چون تو را با همه بلاهت ها که ازت دیده ام - و از آنها، از آن نوع بلاهت ها خوشم هم آمده است - دوست دارم و از یادم نمی رود که چه جور قرقی از روی یک عکس کمی از تمبر پست بزرگتر در یک اتاق از یک قلمدان کمی بزرگتر یک نقش پنج یا شش متری دراز را با چه سرعتی و دقتی کشیدی، هر چند آن مینیاتور اسفندیار در ارابه را هرگز نکشیدی هرچند، زهر مارت بشود، آن یکی دو تا شیشه کم بهای آب طلا را گرفتی و برای ما به کار نبردی.
چه می گویی؟ وقتی شخصیت کمال الملک را در جنس و رتبه نقاشی او بی هوا بر می زنی و از یاد می بری که راه و رسم سلطان محمد و رضا عباسی را که لابد باید گفت ایرانی است کناری گذاشت، کار صبا را هم دنبال نکرد، از جوش زنده کاری که در روزگارش بود بی اطلاع و بی بهره ماند و اگر خواست از تیسین و ورونز رهبری بگیرد رفت و آن «نامه نویس» را کشید یا آن چشم اندازهای پخت را تحویل تو داد- خوب، چرا درست درباره اش نمی گویی، و با گفتن های نادرست سبب می شوی که سیر و سیلان رشد آنهایی که چشم به دست و حرف و کار تو دارند منحرف شود، و آخر یا در همان مسیر نادرست بمانند یا اگر به انتهای خط که می رسند بفهمند اشتباه می رفته اند ببینند، و ما هم ببینیم، که عمرشان به هدر رفت و خیز آفرینش فروافتاد. فرصت تمام شد و کاری که جان داشته باشد به جا نیاوردند. نقاشی تا حدی یک امر سوبژکتیو است و انتقاد هم در هر زمینه، به هر حال سوبژکتیو است. اگر نبود تنوع و برخورد تنوع به دست نمی آمد. اما یک چیزهایی هست که باید با تیزاب عیارشان را شناخت، با دو دو تا چهار تا حسابشان را باید