بدن به ظاهر سالم می‌ماند ولی در پیچیدگی گوشت سالم، روح می‌گندید و فاسد می‌شد

بدن به ظاهر سالم می ماند ولی در پیچیدگی گوشت ِ سالم ، روح می گندید و فاسد می شد . نوعی طاعون روح بود و به نظر می رسید که چاره ای بر آن وجود ندارد . مبتلایان اولیه زنان بودند که در هر ملتی سدِ ضعیفی ، مقابلِ بدکاری اند و دَر ِ بازی به روی پلیدی . و این موضوع عجیب و دردناک بود چرا که در سال های بردگی و جنگ تا روز آزادی ِ موعود زنان نه فقط در ناپل بلکه در ایتالیا و اروپا در آن بدبختی و ماتمِ عمومی قدرت ِ روحی و سربلندی ِ بیشتری از مردان نشان داده بودند . در ناپل و در هر شهر دیگر اروپا زنان خود را به آلمان ها نداده بودند و فقط فواحش تجارت می کردند و آن هم مخفیانه بود نه در ملأعام . چرا که هم از عکس العمل احساسات عمومی می ترسیدند و هم این نوع تجارت به نظر آنان نیز نفرت انگیزترین جنایتی بود که زنی می توانست در آن سال ها مرتکب شود .

ولی اکنون بر اثر این طاعون نفرت انگیز که حسِ شرافت و سربلندی زن را فاسد می کرد ترسناک ترین خودفروشی ها ، هر کاخ و کلبه ای را شرمسار کرده بود . ولی چه شرمساری ای ؟ قدرت بیماری چنان بود که خودفروشی عملی در خورِ مدح و تقریبا نشانی از عشق به میهن شده بود و زن و مرد ، بی خجالت به این پستی عمومی و فردی افتخار می کردند . درست است که خیلی ها بر اثر ناامیدی تقریبا طاعون را می بخشیدند و توجیه می کردند که میکروب بهانه ای برای خودفروشی زنان بوده است و در طاعون علت سرافکندگی خود را می جستند .

ولی شناسایی عمیق تری از دنیا بعدها نشان داد که این تعریف ناروا بود . چرا که زنان زودتر از سرنوشتشان به تنگ آمدند و من بارها شنیدم که می گریستند و به این طاعون بی رحم لعنت می کردند که با قدرتی مقهور نشدنی آنان را چون سگ به خودفروشی وا می داشت و پاکی ِ ضعیفشان در مقابل آن ناتوان بود . افسوس که زنان چنینَند و اغلب می کوشند تا با اشک دلیلی برای سرافکندگی و رحم بجویند و این بار توجیه کردن و رحم داشتن نقطه یِ قوت است .

اگر سرنوشت زنان چنین بود تأثر و وحشتِ سرنوشتِ مردان کمتر نبود . به محض سرایت مرض آنان نیز هر نوع احترام به خود را از دست می دادند و به بی شرف ترین تجارت ها می پرداختند و کثیف ترین پستی ها را مرتکب می شدند و در لجن می خزیدند و کفش "آزاد کنندگانِ" خود را می بوسیدند ( از این همه پستی که کسی نخواسته بود به جان آمده بودند ) و این همه نه برای بخشوده شدن از رنج و سرشکستگی ای که در سال های بردگی و جنگ متحمل شده بودند بلکه می خواستند افتخار لگدشدن در زیرِ پای ِ صاحبانِ تازه را نیز داشته باشند . روی پرچم وطنشان تف می کردند و در ملأعام زن و دختر و مادر خود را می فروختند . همه یِ این ها را برای نجاتِ وطن می کردند . کسانی که به ظاهر از میکروب مصون بودند دچار بیماری استفراغ آوری می شدند که وادارشان می کرد از ایتالیایی و حتی از انسان بودن شرمنده باشند . باید قبول کرد هر کاری می کردند تا لایق نامِ انسان نباشند . عده یِ بسیار کمی سالم بودند و انگار میکروب نمی توانست علیه وجدانشان کاری بکند . این عده کَم رو و ترسان می گردیدند و همه به این شاهدان بی موقع ِ سرافکندگی همگانی توهین می کردند .

شک و سپس یقین به اینکه ناقلِ طاعون به اروپا ، آزادی بخشان بودند در مردم ، سبب تأثری عمیق و صادقانه شد . گرچه تنفر مغلوب از فاتح ، سنتی قدیمی است ولی اهل ناپل از متفقین متنفر نبودند .