نسرین قربانی: هشت سال جنگ، خاطرات تلخ زیادی را در ذهن کسانی ثبت کرد که در آن دوره زندگی می‌کردند و حتا هنوز بعد از سال‌ها صدای آژی

نسرین قربانی: هشت سال جنگ، خاطرات تلخ زیادی را در ذهن کسانی ثبت کرد که در آن دوره زندگی می کردند و حتا هنوز بعد از سال ها صدای آژیر تداعی کننده ی به هم ریختگی اعصاب و روانی است که آن روزها از سر گذراندیم. پنهان شدن در زیر زمین ها و هر لحظه هراس این که چه خواهد شد. حجله هایی که مدام سر هر کوی و برزن و میدانی بود. نسل دهه ی هفتاد این صحنه ها را حس و درک نکردند و چه بهتر. اما برای مایی که دیدیم. لرزیدیم. ناخن بر پوست کشیدیدم و گاه از سرِ ترس گریستیم، اگرچه در شهر های جنوبی نبودیم، اما بعضی صحنه ها غیر قابل درک است. این مسلّم که تجربه ی همه ی موارد در زندگی امری محال است و می دانیم آن چه که حس، لمس و درک شود، به بهترین شکلی با خون انسان عجین خواهد شد و اگر روزی بخواهد روی کاغذ بیاورد، به بهترین شکلی انجام می دهد. برای حسِ عمیق واقعه ای که در زمان وقوع به هر شکلی نبودیم، می توانیم با وام گرفتن از فیلم ها و نوشته های متعدد در آن زمینه ی به خصوص، خود را به آن زمان بکشانیم. نوشته های احمد غلامی. مجید قیصری و عده ای دیگر که در حال حاضر در ذهن ندارم، می تواند کمک فراوانی به این نوع داستان ها بکند. در داستان تاجیه احساس کردم نویسنده فقط خواسته بود دغدغه ی اصلی خودش و تصفیه حسابی که با شوهرش داشت را به رخ خواننده بکشد. برش کوچکی از داستانی که می توانست کامل تر و جامع تر باشد. تعجیلی از سرِ تنها نوشتن. اصطلاح هر دو پایش را انداخته اند، شاید در جنوب به کار برود ولی برای من که هیچ از آن منطقه آشنایی ندارم، غریب است. منظور قطع کردن پاهاست. کاش به این سرعت و از همان ابتدای کار وارد بخش مهم داستان نمی شدیم. نویسنده در نوشتن داستان به شدت عجله داشته. راوی به شکل داوطلب برای کمک رسانی مجروحان جنگی وارد شده. پرستار می گوید اگه نمی تونی کاری انجام بدی، جلوی دست و پای ما رو هم نگیر. در آن زمان خانم های بسیاری بودند که تحت هر عقیده ای که داشتند، داوطلبانه به جبهه می رفتند. راوی اما قصد و نیت اصلی اش پیدا کردنِ همسری بوده که پنج سال از او بی خبرمانده بود. شهر به شهر رد او را می گیرد تا می رسد به آن چه که می خواسته اما واقعیت را به شکل دیگری می بیند. ما نمی دانیم عدنان چه کسی است که در پیدا کردن شوهر راوی نقش مهمی داشته. از چهار بچه ی سرو نیم سر و یا قد و نیم قد فقط تاجیه است که به دست پدرش کشته شده تا گرفتار عراقی ها نشود. بقیه کجا هستند؟ داستان یک بازنویسی کلبی می خواهد.