انجام دهیم و جایی که باید برویم، بشارت دهد. ولادمیر به عنوان تفسیر کننده میانجی عمل می‌کند

انجام دهیم و جایی که باید برویم، بشارت دهد. ولادمیر به عنوان تفسیر کننده میانجی عمل می کند. تنها کسی است که با حضور بچه با او صحبت می کند و از او اطلاعات می گیرد. بنابراین او تنها کسی است که شایسته این ملاقات هاست. در واقع استراگون در برابر پسربچه احساس خطر می کند چرا که پسربچه نمایانگر مرزهای ترسناک و ناشناخته دنیای ماست. به علاوه در نمایش، پسربچه تنها کسی است که گودو را دیده است و با او صحبت کرده است. او تنها یک پیام آور است، همان طور که در مورد فرشته ها گفته می شود، تنها ساکنین بهشت.
ورود لاکی و پوزو. به نظر می رسد لاکی این بندگی و وجود را خود انتخاب کرده است. او هر کاری را که پوزو می خواهد انجام می دهد و هیچ احساس رنجشی از او ندارد. تنها هنگامی که استراگون به او نزدیک می شود، شلاق. استراگون به عنوان آزاداندیش، کسی که عقاید متقاوتی نسبت به لاکی دارد، به عنوان تهدیدی برای دنیای لاکی محسوب می شود. تنها هنگامی که لاکی شروع به فکر کردن و درک موقعیت خود می کند، رنجیده و طغیان می کند.
پوزو در حالی که لاکی را مجبور به تفکر می کند، کلاهش را بر سر لاکی می گذارد، و سیلی از اطلاعات آشفته را در برابر او قرار می دهد. هنگامی که گلاویز می شوند و کلاه برداشته می شود، لاکی دیگر وسایل پوزو را حمل نمی کند و به خواسته هایش تن نمی دهد. او با ایده های جدید تهدید شده است و پس از آن که از بند اسارت ذهنی که دیگران بر او تحمیل کرده اند خلاص می شود، دیگر حاضر نیست بندگی کند.
استراگون: فکر می کنی خدا مرا می بیند؟
ولادمیر: باید چشم هایت را ببندی.

(جفری میلر)