📚 داستاننویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکانداستان را به شیفتگان فرهنگِ ایرانزمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکانداستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani
📌پروندهای برای علی دریکوندی؛ نویسنده نابغه ایرانی ۱.. 📢گونگادین: افسانهای که واقعیت دارد
📌پرونده ای برای علی دریکوندی؛ نویسنده نابغه ایرانی ۱
📢گونگادین: افسانهای که واقعیت دارد
@matikandastan
کَرَمرضا تاجمهر: ◀لازم است کمی به گذشته برگردیم؛ به قبل از سال ۱٣٢٣ و خروج نیروهای متفقین از ایران؛ نیروهای انگلیسی حاضر در ایران و مشخصاً یک ستوان انگلیسی به نام «همینگ» در میان کارگران گرسنهای که هر روز برای کار به کمپ مراجعه میکردهاند، به موردی برخورد میکند که شاید از حیث قیافه و ظاهر تفاوتی با بقیه ندارد، اما اندیشهاش با سایر همولایتیها و هموطناناش متفاوت است. متن درخواست کارش را هم به انگلیسی دست و پا شکستهای نوشته و به او تقدیم کرده که باعث حیرت ستوان انگلیسی میشود. بیشتر که از او جویا میشود، متوجه میشود که ناماش «علیجان» است و به شدت شیفته و طالب آموختن زبان انگلیسی است و در قبال کارهایی که میکند، خواستهاش این است که شکماش سیر شود، جایی برای خواب داشته باشد و مهمتر از همه، بتواند انگلیسی بیاموزد.
قول معروفی از او در مقدمهی کتاباش آمده که بر اساس آن در نامهای خطاب به ستوان همینگ مینویسد: «آقای عزیز! من با خودم شرط کردهام که اگر انگلیسی یاد نگیرم، نابود شوم. ممکن است شما مرا در زندان خودتان بیاندازید، به شرط آنکه نگهبان زندان انگلیسی باشد... ملاحظه میکنید که کثیف هستم و لباس ندارم. اما تقصیر من نیست، زیرا دزدی همهی لباسهایم را به سرقت برده است. من انتظار دارم که نور الهی بر قلب شما بتابد و مرا به کاری مشغول نمایید.»
همینگ در این باره میگوید: «همانطور که من آن را میخواندم، نویسندهی نامه با چشمانی گرد و تیره که زیر سری، با موهای قیچی شده برق میزد، به من خیره مانده بود. مسلماً او کثیف بود و همه لباسهایش به زحمت از حد یک گونی کهنه تجاوز نمیکرد. گوشهای برآمدهاش نیز مانند چشمهایش گرد به نظر میرسید. بینیاش هم همینطور. حتی شانههایش هم گرد بود. و این گردی از ضعف یا نگرانی در وجودش سرچشمه نمیگرفت؛ به هیچ وجه. بلکه هیکل کوتاه و قطور و پاهای برهنهاش که از زیر گونی که به خود پیچیده بود پیدا بود، به طرزی خارقالعاده نیرومند به نظر میرسید...»
@matikandastan
◀او چند بار شغلهای محوله را رها میکند چون ناگزیر از بودن در کنار آمریکاییهاست. اینجاست که ارتباط دوستی «علی» و «ستوان همینگ» که او را متفاوت و با استعداد مییابد، عمیقتر میشود و نتیجهی این دوستی رقم خوردن ماجرای جالبی میشود که تا به امروز شیرین و شگفتانگیز است. همینگ هر بار از علی میخواهد تا در مورد یک موضوع خاص ذهنیاتاش را به انگلیسی بنویسد. او شبها در گاراجی که محل استراحتاش است، بر روی میز اجاق گاز و روی مقواهای به دردنخور مینویسد و روز بعد برای تصحیح به همینگ نشانشان میدهد. اینجاست که علاوه بر کتاب مقدس، یک لغتنامه هم در اختیارش میگذارد تا علی روز به روز بهتر بنویسد و کم اشتباهتر و تخیل زیبایاش توجه این افسر انگلیسی را جلب نماید.
در این میان چند بار به واسطهی اتفاقاتی که دلیل بسیاری از آنها مشخص نیست، بین علی و همینگ جدایی میافتد (به احتمال زیاد به واسطهی جابجا شدن محل کار یکی از این دو نفر) و از طریق نامه با هم در ارتباط هستند. یک بار زمانی است که به علی خبر میرسد که برادر و خواهرهایش از گرسنگی وضعیت رقتباری دارند و به کمک او نیازمندند. علی روی دلاش پا میگذارد، کتابهایاش را در آتش میسوزاند و راهی زادگاهاش میشود. از قرار این اتفاق زمانی میافتد که به سفارش همینک به جنوب رفته و در اهواز و خرمشهر مشغول کار شده است.
با پولی که اندوخته، گندم و آرد میخرد و خانواده را موقتاً از فلاکت بیرون میآورد. بزرگترهایی که آن سالهای سیاه را به خوبی به یاد میآورند، از قحطی و گرسنگی دردناکی سخن میگویند و تلخی زندگی در آن سالها. مدتی بعد؛ خانواده که قرار مییابد، دوباره علی بیقرار میشود و با پای پیاده از «ریخان» راهی جنوب میشود. او گاوی لاغر و گرسنگی کشیده با خودش به دزفول میبَرَد که میخواهد آن را بفروشد، بلکه با پولاش بتواند لغتنامهای تهیه کند که از قضا راهزنان بر او راه میبندند و پولاش را میستانند و...