در ضرورت نوشتن. مگر نه این که تا چیزی را به عینه نبینیم نمی‌توانیم بر آن غلبه کنیم؟

در ضرورتِ نوشتن
"گاهی نوشتن یک داستان شکل دادن به کابوس فردی است ، تلاشی برای به یاد آوردن و حتی تثبیت خوابی که یادمان رفته است و گاهی با همین کارها ممکن است بتوانیم کابوسهای جمعیمان را نیز نشان بدهیم تا شاید باطل اسحر آن ته مانده ی بدویتمان بشود.مگر نه این که تا چیزی را به عینه نبینیم نمی توانیم بر آن غلبه کنیم ؟ خوب، داستان نویس هم گاهی ارواح خبیثه مان را احضار می کند، تجسد می بخشد و می گوید : حالا دیگر خود دانید ، این شما و این اجنه تان. "( آینه های در دار)
بعضی کتابها ظرفیت این را دارند که در دوره های زمانی مختلف، مثلا هر ده سال یک بار از نو خوانده شوند. کتابهایی که می شود بارها مرورشان کرد، دوره شان کرد، بی آنکه چیزی از اعتبار آنها در خوانش مجدد کم شود. بی آنکه آن نگاه یکه و ناب، لابلای کلمات از پیش خوانده شده؛ گم و گور و فراموش شود. بعضی کتابها درست مثل آینه اند. هر بار که آن را در دست بگیری چهره ی تو را، آن جور تازه ای که هست- جور تازه ای که در آن روز یا در آن ساعت خاص به خود گرفته ای- نشانت می دهند. این دیگر ربطی به کلمات ندارد. نگاه ویژه ی نویسنده است که این امتیاز را برای داستانش به ارمغان آورده و همینجاست که می شود گفت نویسنده با کلمات خود کیمیاگری می کند. "آینه های دردار" نوشته ی هوشنگ گلشیری یکی از همین دست داستانهاست. داستانی درباره ی "ضرورت نوشتن". درباره ی آنچه که نوشتن را به شکل وظیفه ای برای نویسنده باز تعریف می کند . نوشتن وقایعی که نه فقط جزئی از روزمره ی ما که به مثابه ی برگی از تاریخ، بناست به جا بماند تا بعدها فراموشمان نشود. جزئیاتی که اگر نوشته نشوند قطعا به دست باد سپرده می شوند و آنوقت دیگر چه کسی قادراست گذشته را به شکلی صریح و روشن برایمان بازسازی کند. "آینه های در دار" مرورتاریخی ست که در آن نه قهرمانها و ضد قهرمانها که زندگی انسانی روایت می شوند که برای خود آرمانها و ایده آلهایی دارد و برای رسیدن به آنها رنج می کشد، دربند و رها می شود و بعد... بعد البته تاریخ زورش به همه می چربد و زمان کار خودش را می کند، ولی روایت می تواند زمان را در خود حبس کند و گذشته را زنده نگه دارد. چیزی که خواندن این داستان را به ضرورتی اجتناب ناپذیر در دوره ها و دهه های مختلف بدل می کند همین یاد آوری "ضرورت نوشتن" است. این که شکل روزها و شکل آدمها در گذر زمان تغییر پذیر و تبدیل شونده است و نوشتن و ثبت اتفاقهای کوچک و بزرگ زندگی، و انسان با نقابهایی که به چهره می زند، وظیفه ای بردوش هر نسل است تا صورت حقیقی خود را برای نسل آینده به یادگار بگذارد، تا مثلا انسان تخدیر شده و گرفتار آمده ی امروز بتواند نسل آرمان گرای پیش از خود را به یاد بیاورد و خاصیتی که شناخت این نسل را ارزنده کرده است . شاد بد نباشد گاهی یواشکی برویم سراغ این دست کتابها و توی ذهنمان از روی دست نویسنده هایش مشق بنویسیم . مشقی نه به شکل تکرار و قرقره ی حرفها ، که در قالب مرور و رو نوشت برداشتن از ارزشهایی که این روزها می روند تا در موزه های تاریخ طبیعی نسیان به دست فراموشی سپرده شوند .کپی برداری از نوع نگاهی که کوچکترین حرکات و کلمات را آنقدر قیمتی و گران می کند که گاه به نظر می رسد تاریخ روی شانه ی همین رخدادهای به ظاهر بی مقدار نوشته شده است. در روزگارما – لااقل در همین دهه ی اخیر- با همه ی نوآمدهایی که در شیوه ی زندگی و کیفیت آن به چشم می خورد، اولین چیزی که جای خالی آن حس می شود، ثبت همین ویژگیهاست .نوشتن از انسان تنهای امروز که برخلاف گذشته – آن هم نه گذشته ی خیلی دور– به موجودی جمع گریز و تک پر تبدیل شده که متکلم وحده ی سرزمین خالی از سکنه ی درون خود است. تنها رای دهنده ی جمهوری تک نفره ای که سرنوشت محتوم آن سکونت مادام العمردر خیابانی سوت و کور خواهد بود."آینه های دردار" روایتی برای شناساندن چهره ی انسانی است که شاید با دوباره خوانی اش خواب در چشمان این خفته ی چند بشکند. هوشنگ گلشیری در" آینه های دردار" به ما نشان می دهد که چگونه با گفتن از جزئیات ساده ی اشیا، آدمها و اتفاقهای پیرامون خود، می توان مصالح نوشتن داستانی را فراهم کرد . داستانی که مستندات خود را در بازنمایی وقایع اجتماعی و تاریخی، از کنج وزوایای نادیدنی درون انسان وام گرفته است .
"حالا بر می گردیم به خود نویسنده آیا می تواند دوست خوبی باشد یا پدر خوبی یا معشوقی، عاشقی صادق وقتی هم خودش و هم دیگری مدام مصالح کارهای در دست تحریرش هستند یا کارهای آتی اش؟ ساده تر این که آیا نویسنده آدمها را شی نمی بیند ؟..... دست آخر این حرفها برای نزدیکان و خانواده رنج آور است و ربطی به عالم نقد ندارد . از من می شنوید هیچ وقت پسر یا زن یا شوهر و حتی دوست یک نویسنده نشوید . دوری و دوستی ..." ( آینه های در دار)
نسترن مکارمی@dastanirani