📚 داستاننویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکانداستان را به شیفتگان فرهنگِ ایرانزمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکانداستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani
اختصاصی ماتیکان داستان. به نام وقتشه خفهشی!. نگاهی به جدیدترین اثر مصطفی مستور
اختصاصی ماتیکان داستان
@matikandastan
🔇ترانهای به نامِ وقتشه خفهشی!
نگاهی به جدیدترین اثر مصطفی مستور
قاسم فتحی: کلمهای است که شک ندارم مستور عاشقانه آن را دوست دارد و اصلا میتوان گفت که یکی از کلید واژههای تمام کارهای کوتاه و بلند او همین کلمه است؛«خفهشو». اولین باری که مستور را دیدم به نویسندهای بَرخوردم که نه دوست دارد زیاد حرف بزند و نه حتی زیاد دور و اطرافش را نگاه کند. نویسندهای که در نظر اول و شاید به سیاق خیلی از نویسندگان دیگر حال و حوصله کافی برای حرف زدن ندارند؛ چون اگر حرف بزنند دیگر نمیتوانند بنویسند. اما از آن طرف رمانهایشان قطور است و چندجلدی و اتفاقا میتوانند تا صبح درباره یکی از شخصیتهای کتابشان توضیح دهند! کتابهای مستور لااقل از همین زوایه به شدت به خودش شباهت دارند. هیچ یک از رمانها و مجموعه داستانهای کوتاهش از صد و خردهای صفحه فراتر نرفته است. این خفه شدن و خفه توصیف کردن و زجری که مستور میخواهد در دل معنای کلماتش به مخاطب انتقال دهد به نظرم جای تامل و تدقق دارد. مچالگی کلماتی که انگار با هر بار خواندن باز هم وا نمیروند.
@matikandastan
اینکه چقدر میتوان مطولنویسی را به نویسندگان جنوبی و اختصاصا نویسندگان مکتب جنوب و آن جغرافیای ملتهب الصاق کرد شاید خیلی قابل اعتنا و با اهمیت جلوه نکند اما برای مستور معنای دیگری میدهد. توضیح اینکه این کلمه چقدر تواسته جهان نویسنده را برای مخاطبش بسازد شاید اتهام سطحینگری را در پی داشته باشد. نقادانهترش شاید این باشد که باید از «ایجاز» و یا حتی تلخیص حرف زد و اینکه در اکثر کارهای نویسنده لااقل هر چند خط یک بار میتوان کلمه قصاری را جدا کرد. این «خفگی» حالا هر چیزی که نام بگیرد فقط مختص مستور است. داریم از نویسندهای صحبت میکنیم که عاشق سینماست و خیلی جدی هم به این مقوله پرداخته است. نویسندهای که عشق کیشلوفسکی و میکلآنجلو آنتونیونی در پس ذهنش رسوب کرده و ناخواسته در بین جهانِ جملاتش تجلی پیدا میکند، جهانی که برخلاف وسعت توصیفات و حرفهای بدون وقفه و یک نفس باز هم موجز است و میتواند ادامه داشته باشد: «کیشلوفسکی، با آگاهی از ناتوانیها و محدودیتهای سینما در توصیف چنین جهانی، کوشید تا پاسخهای تصویری برای چنین پرسشهای ژرف و پیچیدهای بیابد. پاسخهایی که به تعبیری شاید تنها بتوان آنها را از لابه لای رازها، نشانهها، نمادها برخوردهای تصادفی و ضربههای غریب و ناگهانی سرنوشت دریافت» (بخشی از مقدمه مصطفی مستور در کتاب«سرشت و سرنوشت سینمای کیشلوفسکی»- نشر مرکز- مونیکا مورر- ترجمه مصطفی مستور) در واقع مستور به سبک سوالها و توصیفات یک بازپرس یا یک کارگاه جنایی که تاکید میکند: این من هستم که سوال میکنم، لاینقطع با جزئیاتی بیاهمیت و بااهمیت و با سوال و جوابهایش گرهها را یکی یکی پشت سر هم با همان اَدله و مستمسکی که فقط خودش، تاکید میکنم فقط خودش به دست مخاطبش میدهد یک ریز جلو میبرد و در این بین هیچکس حق ندارد حرفی بزند. فقط باید گوش کنیم و خفه شویم و در این میان کوچکترین سوالی یا پرسشی از چیستی یا هستی کاراکترِ رمانهایش به بن بست میرسد. کار جدیدش هم به نظر نگارنده یک «خفهشوی» بزرگ برای همه مخاطبان دارد. نادری که تلویزیون را برای دیدن سریالهای سطحی میپسندد و سینما را برای دیدن فیلمهای فلسفی و عمیق و از آن طرف شخصیتی میسازد که «تلاقی بین خرد و جنون است». این همان تلاقی مورد علاقه مستور است که در اکثر کارهایش نمود دارد. روایتی( که به اعتراف بیشتر میماند) که یک شاهد بیشتر ندارد و جز راوی هیچکس حق ندارد ذرهای به روایت صحنه و شخصیتهایی که در این صحنه زندگی میکنند چیز دیگری اضافه کند. شاید در یک فرصت دیگر بتوانم بیشتر درباره این خفه شدن صحبت کنم ولی من این خفه شوهای مستور را اگر متهم به سانتیمانتالیسم نشوم، دوست دارم و عجیب به دلم مینشیند:
«*الیاس آهسته، خیلی آهسته، انقدر که خودش فقط صدای خودش را شنید، گفت: «خفه شید» و بعد دریچه پشت دوربینش را با دقت باز کرد تا نور حلقهی فیلم توی دوربین را سیاه کند.»(هیاهو در شیب بعد از ظهر-نشر چشمه)
«*زن فریاد زد: خفه شو، خفه شو، خفه شو، خفه شو، خفه شو. دیگه حتی نمیخوام یک کلمه بشنوم. برو گم شو...»(تهران در بعد از ظهر-نشر چشمه)
*«وقتی نمیتوانی قوائد بازی را تغییر دهی پس خفهشو و بازی کن»(من گنجشک نیستم-نشر مرکز)
«*ترانهای به نام وقتشه خفهشی که بعدها اجراهای گوناگونی داشت. ترانه در توصیف و نکوهش رادیو و در ستایش سکوت.»(رساله نادر فارابی-نشر چشمه)
@matikandastan