📚 داستاننویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکانداستان را به شیفتگان فرهنگِ ایرانزمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکانداستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani
این حقیقت را که نه بلاگردانان سراسر گناهکارند و نه مشارکتکنندگان در آیین بلاگردانی سراسر بیگناه
این حقیقت را که نه بلاگردانان سراسر گناهکارند و نه مشارکتکنندگان در آیین بلاگردانی سراسر بیگناه. مجازات آیینیِ آن پزشک و پرستار و آن دو جوان زورگیر از یک سو ناکارآمدیها در نظام درمانی و بیعدالتیها در نظام قضایی را قاطعانه نهان میکند و بار گناه را سراسر به دوش مجرمان میاندازد و، از سوی دیگر، معصومیت کاذبی به حامیان و مشوقان مجازات میبخشد و آنان را، به رغم همدستیشان با نظامهای ناکارآمد و ناعالادنه، سراسر تطهیر و تبرئه میکند.
در عین حال، همچنان که پیشینههای این پدیده نشان میدهد، این روندی سراسر آگاهانه، ارادی، و از سر دانایی نیست. انبوهی، و احتمالاً اکثر، شرکتکنندگان در بلاگردانی (انبوهی از تماشاگران «مراسم» اعدام آن دو جوان در «پارک هنرمندان» و انبوهی از مشارکتکنندگان در سنگسار مجازی آن پزشک و پرستار، و احتمالاً اکثر آنان) از نقش خود در این ماجرا بیخبرند. «دیگران»، حکومت، فرهنگ، عرف، آداب اجتماعی، ساختار سیاسی، و سازههای ایدئولوژی است که آنان را به این همه وا میدارد. به بیان ساده، آنان «نمیدانند که چه میکنند»، و همچون بلاگردانان قربانیِ سازوکاری فراتر از آگاهی، اراده، و انتخاب خودند. به همین دلیل، اخلاق ساختارنگر، اخلاق متعارف، اخلاق مبتنی بر تقابل ارباب و برده یا ستمکار و ستمدیده، این «قربانیان»، این نادانان، را بیگناه میشمارد و در نتیجه از آنان سلب مسئولیت میکند.
در مقابل، اخلاق انساننگر (اومانیستی - اگزیستانسیالیستی)، انسانها، هر انسانی و از جمله قربانیان، را هم مسبب نادانیشان و هم مسئول عواقب آن میداند. در دشوارترین شرایط و در تیرهترین روزگار هم، انسان آزاد و از این رو مسئول سرنوشت خود است: انسان محکوم به آزادی است. ژان - پل سارتر، فیلسوف و نویسندهی فرانسوی، این اخلاق انساننگر را در کتاب «هستی و نیستی» (۱۹۴۳) اینگونه خلاصه میکند: انسان محکوم به آزادی است، چون از آن زمان که به هستی پا میگذارد (به تعبیر او، به درون جهان پرتاب میشود)، مسئول تمام کردوکار خود است، و او است که باید هویت و هستی خود را به شکلی «اصیل» و خودآیین بازآفرینی کند. همسو با همین نگرهی اخلاقی، هانا آرنت، فیلسوف و نظریهپرداز سیاسی آلمانی، در آثاری همچون «آیشمان در اورشلیم» (۱۹۶۳) بر اهمیت آزادی انسانی، ضرورت آزاداندیشی، و مسئولیت فردی در قبال ساختارهای سیاسی سرکوبگر و نظامهای اجتماعی تحمیقکننده تأکید میکند. آرنت، با برجسته کردن نقش افراد عادی در ایجاد هولوکاست یا یهودیسوزان، یکی از مهیبترین جلوههای بلاگردانی در دوران معاصر ما، میگوید که ساختارهای مسلط تمام تلاش خود را برای مطیع کردن ما به کار میبندند، اما چنین اطاعتی تنها به شرط بیاندیشگی و «نادانی» ما میسر خواهد شد.
یک برداشت شتابزده از این نگره میتواند این باشد که «همگی به یک اندازه آزاد و به اندازه مسئول و بنابراین به یک اندازه گناهکاریم» و در نتیجه «همگی بیگناهیم!» البته، انسانها همگی آزاد و مسئولاند، و نادانی دلیل بیگناهی هیچ فردی نیست؛ با این حال، و در مواجهه با ساختارهای مسلط، هر فردی امکان متفاوتی برای اِعمال آزادی فردی و مسئولیتپذیری در قبال نتایج آن دارد. اندیشهگران فراوان، از کارل مارکس آلمانی تا میشل فوکوی فرانسوی، این نکته را به دقت و به صراحت نشان دادهاند که دانش و آگاهیِ فردی امری انتزاعی نیست: آگاهی افراد از جهات مهمی متکی به جایگاه اجتماعی آنان است، و صورتبندی دانایی هر فردی نسبت مستقیمی با جایگاه او در ساختار قدرت اقتصادی، سیاسی، آموزشی، و ایدئولوژیک دارد.
در فیلم «کتابخوان» (استیون دالدری، ۲۰۰۸)، هانا اشمیتس، کارمند سادهی اساس، در مرگ سیصد زن یهودی در دوران هولوکاست نازیها مقصر شناخته میشود: او مأمور و بنابراین نه معذور که مسئول بود. هانا روستایی، کمبضاعت، و بیسواد بود و نمیدانست که یهودیان، به رغم ادعای نازیها، شر نبودند و نسلشان شایستهی نابود شدن نبود. نادانیاش البته نافی آزادی، انتخاب، و ارادهی او نیست. نادانی از او سلب مسئولیت نمیکند: او هم به اندازهی خود گناهکار است و باید در ازای آنچه کرده به اندازهی خود جوابگو باشد. و با این حال، به اندازهی خود. افسر ارشد بابضاعت، باسواد، و مرفهی مثل آیشمان، که میدانسته یهودیان شر نبودند و نسلشان شایستهی نابود شدن نبود، به مراتب آزادتر، مسئولتر، و بنابراین گناهکارتر است.
در پایان «کتابخوان»، میشائیل برگ، وکیلی که در جوانی با هانا ارتباط عاشقانه داشته، به دیدار زنی از نجاتیافتگان هولوکاست میرود، زنی که خاطراتاش از مستندات محکمه در محکوم کردن هانا و همکاراناش بود. هانا پسانداز خود در زندان را ناامیدانه به قربانی خود پیشکش کرده، و این هدیهای است که زن آن را پس میزند: هانا را، با وجود خودکشیاش، نمیبخشد. بدون خودکشی هم، هانا شایستهی بخشش بود. آنچه نابخش