چند ساعتی بیشتر به پایان زندگی انسان بر روی کره خاکی باقی نمانده است

چند ساعتی بيشتر به پايان زندگي انسان بر روی كره خاكي باقی نمانده است. قانون طبيعت اين است كه هر چيزي روزي آغاز شود و روزي ديگر به پايان رسد. گاهي ما انسان ها، با اينكه اين حقيقت را مي دانيم آن را باورنداريم. فاصله بين باورداشتن و دانستن یک حقیقت، بسيار بيش از آن چيزي است كه من و شما فكر مي کنیم.
استاد اين سخنرانی کوتاه را براي تنها شاگرد حاضر در كلاس درس بیان کرد. او سپس روبه شاگرد تنهايش كرد و پرسيد: تو چرا اينجا هستي؟
شاگرد بدون تامل پاسخ داد: شما چرا اينجا هستيد؟
استاد با لبخند جواب داد: من وظيفه داشتم كه سركلاس درس باشم. شايد اميدوار بودم كه كسي در کلاس حاضر نشود.
شاگرد كمي سكوت كرد سپس در حاليكه به چشمان استاد نگاه مي كرد گفت: من اينجا هستم چون به آن گفته شما باور داشتم.
استاد سرش را تكاني داد و پرسيد: كدام گفته؟
شاگرد پاسخ داد : هر چيزي روزي آغاز مي شود و روزي به پايان مي رسد. پس رخداد غير منتظره اي در پيش روی من نیست پس شايسته است برنامه زندگي را ، همان گونه اي كه تصميم گرفته بودم، ادامه دهم. امروز بايد در کلاس درس فلسفه حاضر می شدم.
استاد از پشت ميز بلند شد وبه سوي تخته سیاه رفت. او در حاليكه با خود فكر مي كرد به آرامی نوشته های پراکنده روی تخته سیاه كلاس را پاك كرد سپس به سوي شاگردش برگشت و گفت: بنظر مي رسد كه اين جلسه، آخرين جلسه كلاس فلسفه باشد پس مي توانيم به گفتگوي آزاد بپردازيم، موافق هستيد.
ناگهان زمين به شدت لرزيد . استاد براي اينكه برزمين نيافتد، به سرعت به طرف ميز کارش برگشت و لبه آن را با دو دست گرفت. لرزش زمین كه تمام شد. او كمي لباس خود را مرتب كرد و براي احتياط از کنارميز دور نشد.
شاگرد كه ترسيده بود نفس عميقي كشيد تا برترس خود چيره شود سپس گفت: استاد با توجه به دانش فلسفي شما ، ما به چه دليل به اين دنيا آمديم؟
استاد پاسخ داد: كتاب هاي زيادي در اين باره نوشته شده است. ده ها فيلسوف در طول تاريخ و اديان گوناگون در سراسر كره خاكي، براي پاسخ به اين پرسش تلاش كردند و صدها نگره دادند كه بيان همه آنها و بررسي اشان از وقت اين جلسه خارج است.
او كمي سكوت كرد سپس ادامه داد: تا چند روز پيش من خودم هم درگير اين پرسش و پاسخ های آن بودم اما امروز ساده ترين پاسخ را برایت دارم. شايد چون به پايان دنيا رسيده ايم به اين پاسخ رسيده ام.. ما تنها به يك دليل به اين دنيا آمده ايم آن هم این است که زندگي كنيم. زندگي کردن یگانه انگیزه بودن ما در جهان هستی است.
شاگرد جمله آخر استاد را با دقت در دفترچه اش يادداشت كرد در همين ميان دوباره زمين با شدت بيشتري لرزيد و يكي از شيشه هاي كلاس با صداي بلندي شكست و بر زمین ريخت. شاگرد همانگونه كه به شيشه هاي خرد شده بر روي زمين نگاه مي كرد با ترديد پرسيد: زندگي چيست؟
استاد اين بار بدون درنگ پاسخ داد: زمان بودن ما، در كنار آن هايي كه دوستشان داريم و انجام كارهايي كه به ما حس زنده بودن و انسان بودن مي دهد. انسان به معنای موجودی زنده ، پویا، متفکر و خیرخواه
شاگرد لبخندي از روي رضايت زد و دوباره در دفترچه يادداشتش ، اين جمله ها را نوشت. سپس گفت: کمی آرمان گرایانه است.
استاد با خنده پاسخ داد: چرا نباید باشد.یکی از زیبایی های زندگی حرکت به سوی آرمان های بلند پروازانه است.
شاگرد دفترچه یادداشت را بست سپس رو به استاد کرد و پرسید: این آخرین پرسش من است آیا بنظر شما، من و شما در اين آخرين ساعت های پيش از فروپاشي كره زمين در حال زندگی کردن هستیم.
استاد به سوي صندلي شاگردش رفت .دست اورا به آرامی گرفت و به او کمک كرد تا از روی صندلی بلند شود سپس در حاليكه او را در آغوش مي كشيد گفت: بله دخترم. چون كاري را كه من همیشه دوست داشتم و تو نیز دوست داشتي در كنار یکدیگر انجام دادیم و در لحظه زندگی کردیم .
اين بار زلزله با شدت بيشتري زمين را لرزاند. ديوارهای کلاس و زمين ترك برداشتند و ساختمان با صداي وحشتناكي فروريخت.
ایرج فاضل بخششی هیجدهم مهرماه 1394