📚 داستاننویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکانداستان را به شیفتگان فرهنگِ ایرانزمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکانداستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani
یکی از نکاتی که در داستانهای مجموعه «روباه شنی» به چشم میآید مضمونهای متفاوت آنهاست
یکی از نکاتی که در داستانهای مجموعه «روباه شنی» به چشم میآید مضمونهای متفاوت آنهاست. منظورم از متفاوت، در قیاس با داستانهای کوتاه ایرانی است که در این سالها خواندهایم و بیشترشان حولوحوش زندگی روزمره و آپارتمانی و روابط و دعواهای زنوشوهری و موضوعاتی از این دست میگذرند. در داستانهای شما اما با یک نوع امر غریب در زندگی روزمره مواجهیم و همچنین گاه با شخصیتهایی که پیش از این در داستاننویسی این سالها کسی زیاد به سراغشان نرفته بود (مثلا داستان «زمینِ بازی») یا دستکم از این زاویه که شما نگاه کردهاید به آنها نگاه نشده بود. بهطور کلی هنگام نوشتن داستان، مضمون چه جایگاهی برای خودتان دارد؟
به گمانم داستاننویسی ما در این سالها اشباع شده از نوشتن درمورد زندگی روزمره. این نوع داستان، تقلیدی است از نوع زیست مردمانی در جوامع صنعتی پیشرفته ودغدغههای آنها، که میدانیم با وضعیت اکثریت جامعه ما متفاوت است. دست بالا چنین آدمهایی با روش زیست جوامع پیشرفته صنعتی، شاید ده، پانزده درصد مردم کشور ما را شامل شود و البته به نسبت همان ده، پانزده درصد هم میتوان و باید چنین داستانهایی نوشته شوند. تأکید میکنم به نسبت همان ده، پانزده درصد، نه اینکه به شیوه غالب داستاننویسی امروز ما بدل شود که هشتادوپنج درصد مردم ما هیچ تصویری از زیست و زمانه خود در این نوع داستانها نبینند و نتیجهاش بشود وضعیتی که میبینیم؛ قهر مردم با داستان ایرانی. مميزي هم که قوز بالا قوز است. جاهایی را آنها حذف میکنند و جاهایی را خودمان نمیبینیم. حاصلش داستانهایی است که اگر اسامی فارسی را از آنها حذف کنیم میشود متن گنگی که انگار در ناکجاآباد اتفاق میافتد. باید رفت سراغ زندگی روزمره همان هشتادوپنج درصد، یا حداقل من در داستانهای کتاب «روباه شنی» سعی کردهام بروم. اما زندگی روزمره را اگر بخواهیم بیکموکاست بازتاب دهیم یا به قول معروف آینهگردانی کنیم چه چیزی دست خواننده را میگیرد؟ جز گزارشی روایتمند از زندگی انسان ایرانی که در چنبره عادتها مدام تکرار میشود و رنگ میبازد. کار نویسنده یا دستکم تلاش من این بوده که داستانم قدمی فراتر از زندگی روزمره باشد و راهش به گمان من جستوجوی امر غریب در لابهلا و پس و پشت همین زندگی روزمره است. نوعی آشناییزدایی از امر آشنا. دستبردن و دگرگونکردن برای جور دیگردیدن اتفاقات ساده. نشاندادن بعدهای دیگری از زیست و زمانه آدمهای معمولی در زندگیهای معمولی. در این نوع داستان البته که انتخاب مضمون مهم است. مضمون باید زمینه و ظرفیت غریب گردانی امر آشنا و عادتشده را به نویسنده بدهد.
در بیشتر داستانهای کتاب، یک عامل هست که وارد مناسبات عادی میشود و این مناسبات را که مناسباتی تثبیتشده هستند بر هم میزند. گاهی این عامل برهمزننده یک شیء است مثل گلدان سنگین در داستان «گلدان آبی، میخکهای سفید»، یا عکسی از کودکی شخصیت اصلی داستان در داستان«زمینِ بازی»، گاهی این عامل برهمزننده حیوان است مثل سگها و کاسکو و روباه در داستانهای «روز متفاوت»، «پرندهباز» و «روباه شنی» و گاه عواملی دیگر مثل «آهنگ پلنگ صورتی» در داستان «آهنگ پلنگ صورتی را سوت بزن». اما قبول دارید که در بیشتر این داستانها با نوعی برهمخوردن مناسبات معمول و متداول و گاه دستانداختن این مناسبات روبهرو هستیم؟ این دستانداختن بهویژه در داستان «آهنگ پلنگ صورتی را سوت بزن» خود را با طنزی رندانه بروز میدهد... .
بله، من معتقدم داستانهای خوب اغلب در نقطه بحران شکل میگیرند. یعنی با ورود امر شگفت در زندگی تثبیتشده در غالب شیء یا اتفاق یا انسان ناهمگون با روند معمول زندگی؛ تهیکردن امر عادتشده از چیزی و افزودن چیزی دیگر به آن، تا اشکال دیگری از زندگی و آدمهای درگیر داستان نمایش داده شود.
به ورود امر شگفت در زندگی تثبیتشده به عنوان عامل رقمزننده داستان اشاره کردید؛ در داستانهای شما در مجموعه «روباه شنی»، گاه این امر شگفت و توضیح و توجیهناپذیر، چیزی است که به دلیل ماهیت غریباش منجر به نوعی فضای وهمآلود در داستان میشود. مثل داستان «راهرفتن روی آب» و «پرندهباز» و تا حدودی «هشتِ شب. میدان آرژانتین» که هر سه در پایان، ما را با پرسشی بهجا میگذارند. این پرسش که آیا عاملی فراواقعی درکار بوده یا آنچه شگفتانگیز مینماید در خیال شخصیت داستان میگذرد نه در واقعیت؟