زندگیام را صعود میکنم... لحظههایم را میرقصم... نگاهم را تعارف میکنم...
مجانی خیاطی میکرد!. لباس، جوراب و یا کیف زائرین رو میدوخت
مجانی خیاطی میکرد!
لباس، جوراب و یا کیف زائرین رو میدوخت.
چشمهاش یه دنیا بود و نمیدونم چرا جرات نکردم ازش بپرسم چی میگذره توی دلش و چرا اینجا؟ چرا برا زوار حسین؟
@misgray