🔵 اومانیسم مدرنیته

🔵 اومانیسم مدرنیته

با قرن هفدهم دوران پسارنسانس و عصر مدرنیته آغاز می شود و تا حدود نیمه قرن بیستم که دوران پسامدرن فرا می رسد، ادامه می یابد. در اینجا به اختصار مراحل و ویژگی های اومانیسم را در این دوره بازگو می کنیم.

اومانیسم مدرنیته، نخستین چهرة خود را در تفکر فلسفی باز نمود. نخستین نمودهای فلسفی اومانیسم مدرن را می توان در حوزة معرفت شناسی شاهد بود. در این خصوص عقل گرایی - راسیونالیسم - دکارت و لایب نیتز با تجربه گرایی - امپریسم - بیکن و لاک یکسان است، چرا که هر دو بر خودبنیادی بشر تأکید می ورزند و بشر را از معرفت های متافیزیکی بی نیاز می انگارند.

در این تفکر اومانیستی؛ بشر با اتکا به خرد یا تجربة حسی خود می تواند عالم و آدم را بشناسد و نظام جهان بینی و ایدئولوژی خویش را بنیان نهد. چنانکه از دکارت نقل شده که گفته است «بعد و حرکت را به من بدهید من جهان را می سازم».[6]

البته، دکارت کاتولیکی وفادار و درست ایمان بود، ولی دلبستگی واقعی فلسفی وی، توجیه شناخت علمی بود. نظام متافیزیکی دکارت از جوهر تشکیل شده است: ذهن اندیشندة انسان، جهان مکانیک، اجسام متحرک و خداوند که تضمین کنندة هستی جهان طبیعی و قدرت عقل انسان برای دست یابی به علم دقیق به طبیعت است. به حسب ظاهر خداوند به عنوان آفریدگار جهان در جایگاهی برین قرار دارد، اما از نگاهی دیگر چنین می نماید که دکارت خدا را وسیله قرار داده تا مطلب دیگری که برای او بیشتر اهمیت دارد، یعنی قوای عقل انسان را محقق سازد، تا عقل به اتکای امکانات خود علم کاملی به طبیعت به دست آورد. بدین سبب، پاسکال، دکارت را مورد انتقاد قرار داده و گفته است:

من نمی توانم دکارت را ببخشم، در سراسر فلسفه اش می خواهد خدا را کنار بگذارد، ولی در گردش جهان به ناچار سرانگشت او را دخالت می دهد و بعد از آن دیگر کاری به خدا ندارد.

در الاهی ات مسیحی قرن هفدهم به تدریج توسل به علت غایی در تبیین رخدادهای جهان از رونق افتاد و به جای تعریف خداوند به عنوان خیر اعلی که سیر همه چیز به سوی او است تعریف دیگری از علت نخستین جایگزین آن شد که عبارت بود از نخستین حلقه از سلسله علت های فاعلی. طبیعت، پس از آفرینش، مستقل و خودبسنده به نظر می آمد. پیش از این دوره - قرون وسطا و عصر اصلاح دینی - مداخلة خداوند در امور جهان، رابطه ای کاملاً مستقیم و فعال بود. آنان علل طبیعی را متکی به تأییدات خداوند می دانستند. در قرن هفدهم این آموزه ها انکار نمی شد بلکه بیشتر نادیده گرفته می شد و چون توجه دانشمندان به علت های طبیعی معطوف شده بود، رفته رفته نقش خداوند تا حد علت نخستین تنزل یافته بود.

تفسیر مکانیکی جهان طبیعت و نادیده گرفتن علت غایی در تفسیر رخدادهای طبیعی، پیامد نادرست دیگری نیز داشت و آن نادیده گرفتن خصلت اخلاقی جهان و حاکمیت سنت ها و قوانین اخلاقی بر جهان بود. طبیعت، چیزی جز مجموعة مواد و ارتباط ماشین وار آنها نبود. و این نشان بارز دیگری از تفکر اومانیستی در فلسفه و الاهی ات بشر مدرن بود، ایان باربور می نویسد:

اسپینوزا، مفهوم سنتی خدا را کنار گذاشت و نوشت که کل هستی غرض و غایتی ندارد، هر چند بر وفق قوانین عینی و انعطاف ناپذیر علت و معلول رخ می دهد.
https://telegram.me/politickaraj
جهان یک نظام مکانیکی و ریاضی است و به هیچ معنایی انسانی و اخلاقی نیست. به گفتة او، فرزانگی راستین عبارت از سرفرود آوردن در برابر قدرت و عظمت جهان است. انسان باید ضروری بودن بیطرفانة قانون بی انعطاف و لایتغیری را که بر زندگی حاکم است دریابد و بپذیرد.

فاز مدرن اومانیسم در حوزة تفکر فلسفی و معرفت شناسی در قرن هیجدهم نیز با شدت و بسط بیشتری ادامه یافت و به ظهور دئیسم[10] در الاهی ات مسیحی انجامید. دئیسم، دین را به گونه ای تفسیر می کند که هم ارادة تکوینی خداوند را محدود می سازد و هم ارادة تشریعی او را. در مورد اول، جهان طبیعت را فقط در آغاز، نیازمند دخالت ارادة الهی و آفرینشگری خداوند می داند اما در استمرار وجود آن را بی نیاز از مشیت و تدبیر خداوند می انگارد. و در مورد دوم، سرچشمة وحیانی دین را انکار می کند و شریعت عقل را جایگزین شریعت وحی می شمارد، باربور می نویسد:

خداپرستان طبیعی - دئیست ها - مسیحیت سنتی را به عنوان دشمن شریعت عقل قلمداد می کردند، معجزات را به عنوان خرافات تخطئه می کردند و اصول عقاید و شعایر دینی، به این بهانه که با روحیة جدید نمی خوانند، مشکوک و بی اعتبار شمرده می شدند. در انگلستان این حمله معتدل و کنترل شده و در فرانسه تند و کینه توزانه بود. با ظهور نسل سوم روشنگری، زمزمة شکاکانة طرد و تخطئه انواع صور دین برخاسته بود و برخی آشکارا موضع الحادی گرفته بودند. 1⃣