در فلسفة اومانیستی قرن نوزدهم انسان، محور بحث و تحقیق قرار دارد

در فلسفة اومانیستی قرن نوزدهم انسان، محور بحث و تحقیق قرار دارد. کاسیرر یادآور شده است که وقتی از دکارت و بیکن به سوی کانت و هگل پیش آییم، متوجه می شویم که مدام از طبیعت به عنوان موضوع مرکز شناخت دور و به انسان نزدیک می شویم. در واقع مسألة ذهن به جای مسأله طبیعت قرار می گیرد. اهتمام متفکران قرن نوزدهم به مسألة آموزش دربارة انسان سبب شد رشتة «پژوهش های انسانی»شکل گرفت و موضوع مرکزی آن فهم نظریات کلاسیک در زمینة آموزش و پرورش شد.

علوم انسانی و مسایل آموزش ضرورت توجه به مسایل زبانی و زبان شناسانه را پیش می آوردند. زبان شناسی تاریخی، توجه به ادبیات کلاسیک برای اومانیست های آغاز قرن نوزدهم با همان قدرت مطرح بود که برای اومانیست های رنسانس. فردریش هایمر اصطلاح Humanismus را در مورد پژوهش های تاریخی و زبان شناسانه ای تر به کشف رازهای فرهنگ کلاسیک یونان و روم اختصاص داشت، به کار برد.

از نظر بسیاری از متفکران قرن نوزدهم، انسان گرایی با آرمان فلسفی و اجتماعی مترادف بود. چنانکه مارکس دربارة کمونیسم نوشت: کمونیسم به معنای واقعی اش همان انسان گرایی است. یعنی آن را اعلان مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و فایق آمدن بر از خودبیگانگی دانسته است. مارکس بیانگر انسان گرایی سوسیالیستی بود در برابر انسان گرایی فردگرایانه و سرمایه سالار. مارکس نظریه حقوق طبیعی را مورد انتقاد قرار داد، به اعتقاد وی پشت چهرة حق به جانب «حقوق طبیعی انسان» و تقسیم کار اجتماعی، شکاف طبقاتی است که نابرابری اقتصادی و اجتماعی را پنهان می کند. بدین جهت، وی با انسان تجریدی موردنظر لیبرال ها مخالفت می کرد و می کوشید همین پنهان کاری را نشان دهد.

در نیمة قرن نوزدهم اصطلاح «مذهب انسانیت رایج شد که معادل نوع دوستی به کار می رفت. این اصطلاح توسط جامعه شناس پوزیتیویست فرانسوی آگوست کنت رواج یافت. او برنامة مدرنیته را به صراحت اعلام و از آن دفاع کرد. وی جهان را به طور کامل برای علم کشف شدنی دانست و رسیدن به چنان شناختی را برای انسان ممکن دانست که ادیان آن را مخصوص آفریدگار می دانند.

در اوایل قرن بیستم، اومانیست ها جبهة تقریباً متحدی را تشکیل می دادند، اعتقادنامة آنان به قرار زیر بود: ━━━━━━📚━━━━━
@politickaraj
┗━━━━━━📚━━━━━┛

1. انسان ذاتاً فاسد نیست.

2. هدف زندگی، خود زندگی است. باید در این جهان زندگی خوبی داشته باشیم و در آرزوی زندگی در جهان آینده به سر نبریم.

3. انسان فقط با راهنمایی عقل و تجربه قادر است زندگی کاملاً خوبی در این دنیا داشته باشد.

4. شرط نخستین و بنیادی زندگی خوب در این دنیا عبارت است از آزاد ساختن فکر مردم از بند جهل و خرافات و آزاد ساختن بدن از ظلم و ستم مقامات اجتماعی.

این سخنان، شعار غالب عقل گرایان و انسان گرایان بود که اعتقاد داشتند مهمترین موضوع مطالعة انسان، خود انسان است.

با فجایع و حوادث ناگواری که در نیمة نخست قرن بیستم به ویژه دو جنگ جهانی اول و دوم رخ داد ایدئولوژی اومانیسم دچار تزلزل گردید. چرا که این فجایع را بشر جدید که تفکر اومانیستی را مبنای زندگی خویش قرار داده بود پدید آورد. این مطلب از گزارش مختصر سمپوزیوم ایرادهای انسان گرایی که در سال 1962 توسط مدیر مؤسسة اومانیست های انگلیسی برگزار شد روشن می گردد. کینگزلی مارتین یکی از خوش بین ترین چهار نفری که گزارش را تهیه کرده اند گفته است:

دو جنگ جهانی باعث شده است که مردم در مورد اجتناب ناپذیر بودن پیشرفت دچار شک و تردید شوند. انسان، نه به طرف مدینة فاضله و کمال خیالی، بلکه به طرف جامعه ای سعادتمندتر و منطقی تر پیش می رود.

دیگر نویسندگان گزارش یاد شده تا این حد خوش بین نیستند، رونالد هپ برن، استاد فلسفه در ادینبورگ، به دین علاقة بیشتری دارد و می خواهد که اومانیست ها از تجارب دینی و عرفانی بهره گیری کنند. وی، دین را برطرف کنندة ضعف های اومانیسم می داند.

ویرایشگر گزارش مزبور، اخلاق اومانیستی را که بر ملاحظات اجتماعی استوار است مستلزم نسبیت گرایی دانسته است. برای اومانیست ها نیکویی نهایی یا معیار قطعی اخلاقی وجود ندارد. همه چیز بر گرد هستة نیازهای زندگی دنیوی بشر می چرخد. در پایان مقالة وی، مفهوم واقعی اومانیسم با عنوان «بی معنا بودن همه چیز»مورد بحث قرار می گیرد.
┏━━━━━━📚━━━━━┓
@politickaraj
┗━━━━━━📚━━━━━┛

اومانیسم در اینجا به نیهیلیسم و پوچ انگاری دربارة فلسفة حیات انسان می رسد و به انسان اجازه می دهد که در این وضع فاجعه آمیز هر چه می تواند انجام دهد. دنیا در نهایت، بی معنا است تنها کاری که می توان انجام داد این است که تا حدی به آن معنای موقتی بدهیم و سپس به ورطة نابودی برسیم.3⃣