✴️⚛️✴️ وستا قادر یا روح سرگردان ملی (بخش دوم)

✴️⚛️✴️ وستا قادر یا روح سرگردان ملی (بخش دوم)
✍️ محسن رنانی

#به_مناسبت_سالروز_بمباران_شیمیایی_سردشت
👈 آمبولانس پس از شش ساعت رانندگی در پیچ و خم جاده‌های کوهستانی، که هر دقیقه اش برای وَستا قادر طعم مرگ می‌داد و در هر دست‌اندازش، بخشی از تاول روی پوست همسر و بچه‌هایش پاره می‌شد، بالاخره به تبریز رسید. چند ساعتی پس از بستری شدن در بیمارستان تبریز، همسرش زایمان می‌کند و دختری به دنیا می‌ آورد. کل زمانی که همسرش دراتاق عمل بوده است برای زایمان، کمتر از نیم ساعت است. بلافاصله پس از زایمان همسرش، بیمارستان تصمیم می‌گیرد همه خانواده را به تهران اعزام کند. وَستا قادر التماس می‌کند بگذارید بچه نوزادم را ببینم. می‌گویند وقتی از تهران برگشتی او را تحویلت می‌دهیم. پسر عموی وَستا قادر که برای کمک به او از بانه با او همراه شده است، به علت آنکه خودش هم آلوده به مواد شیمیایی شده است، بینایی اش را از دست می‌دهد و دیگر نمی‌تواند یاور او باشد. حالا دیگر وَستا قادر تنهای تنهاست. با چهار مصدوم بدحال شیمیایی روی دست و نوزدای که داغ دیدنش را بر دلش گذاشتند. وَستا قادر مجبور می شود همسرش را و سپس یک به یک بچه هایش به کول بکشد و از بیمارستان به داخل آمبولانس ببرد. آمبولانس راه افتاد تا آنها را فرودگاه برساند. در راه به همسرش گفت دوست دارد اسم نوزدشان را «ژیان» بگذارد. و این معجزه انسان است که در اوج مرگ و رنج و ناامیدی اسم فرزندش را ژیان، که در زبان کردی به معنی «زندگی» است، می‌گذارد.

در پای هواپیما دوباره وَستا قادر همسرش و بچه هایش را یک به یک بر دوش می کشد و از آمبولانس به داخل هواپیما می‌برد. نخست همسرش را به داخل هواپیما برد، سپس دخترش را برد و بعد پسرش مالمال را. وقتی برگشت تا پسر دیگرش ناصر را به داخل هواپیما ببرد، دید بچه نفس نمی کشد و پرستار داخل آمبولانس سرش را به دیوار آمبولانس تکیه داده و اشک می‌ریزد. اجازه ندادند پیکر پسرش را به داخل هواپیما ببرد.

وَستا قادر زانوانش بریده بود. جلوی آمبولانس روی زمین نشست. نه می توانست پیکر جگر گوشه اش را در فرودگاه تبریز رها کند و نه می‌توانست همراه همسر و بچه‌های بیمارش به تهران نرود. به او قول می‌دهند که پیکر پسرش را به سردشت بفرستند. او پیشتر، بخشی از وجودش را، نوزدای که نگذاشتند او را ببیند، در بیمارستان تبریز جا گذاشته است، اکنون بخش دیگری از وجودش را نیز در فرودگاه تبریز جا می‌گذارد.

در تهران این قافله مرگ را به بیمارستان بقیه‌الله می‌برند. پسر دومش، مالمال هم در بیمارستان بقیه‌آلله پر می‌کشد. همسر و دخترش را در بیمارستان تهران می‌گذارد و برای تدفین پسرها راه می‌افتد. جسد مالمال را از بیمارستان تحویل می‌گیرد و با جسد به تبریز می‌رود تا جسد ناصر را هم تحویل بگیرد. در تبریز به او می‌گویند جسد را به سردشت فرستاده‌ایم. پس با جسد مالمال از تبریز به سمت سردشت راه افتد. اما راننده آمبولانس حاضر نمی‌شود وارد شهر شود. می‌گوید سردشت آلوده به مواد شیمیایی است و من وارد نمی‌شوم. وَستا قادر جنازه مالمال را به دوش می‌گذارد و پای پیاده به شهر می رود. در سردشت جسد ناصر را هم تحویل می‌گیرد و سپس جنازه سردارانش را سوار قاطر می‌کند و به سوی روستای خودش حرکت می‌کند.

#بمباران_شیمیایی_سردشت
✅ #سیاست_شناسی
@politicology