شناخت مفاهیم سیاست به بیان ساده. مفاهیم سیاسی را بهتر بشناسیم تا پخته و منطقی اظهارنظر کنیم این کانال هوادار هیچ جناح،حزب و گروهی نیست انتشار مطالب به معنای تایید آنها نیست ارتباط با ادمین: @politico_admin .
✴️⚛️✴️ وستا قادر یا روح سرگردان ملی (بخش اول). ✍️ محسن رنانی.. شیمیایی_سردشت
✴️⚛️✴️ وستا قادر یا روح سرگردان ملی (بخش اول)
✍️ محسن رنانی
#به_مناسبت_سالروز_بمباران_ شیمیایی_سردشت
👈به چهرهاش نگاه کنید، به چشمانش خیره شوید، اشتباه نکنید این که در چشمان او می بینید آب نیست، آتش است، آتشی که اگر ما را نسوزاند و با آن بیدار نشویم، حقمان است که بمیریم.
به چشمانش نگاه کنید، باور کنید او را می شناسید. اندکی به مغزتان فشار بیاورید، او روح سرگردان ملت ماست که شباهنگام بر فراز شهرهای ما به پرواز می آید تا ما را هشیار کند، تا ما را از خواب بیدار کند، تا چشمانمان را به واقعیت دنیای بیرون باز کند، تا مفهوم جنگ را برای ما عریان به زبان آورد؛ اما ما خواب آلوده تر از آنیم که با نالههای این روح سرگردان از خواب بیدار شویم.
عصرْ هنگامِ هفتم تیرماه بود، سال ۱۳۶۶. وَستا قادر در روستای کناری، آخرین ردیف قلوه سنگهای کوهی را روی دیوار گذاشته بود و داشت بین آنها را با شن و سیمان پر میکرد، کم کم داشت آماده میشد تا دستهایش را بشوید و به روستای خود بازگردد. از دور از پشت درختهای روی تپه دید که چند نفر دارند چند قاطر را به طرف او میآورند. صدای ناله میآمد و سوارانی که بر پشت حیوانها، خمیده و بیقرار بودند. نزدیک تر که شدند همسرش را دید که بر پشت قاطری به خود میپیچد، روی قاطر بعدی ناصر خردسالش بود و قاطر بعدی مالمال برادر دوقلوی ناصر، و قاطر بعدی شهین گیانش (شهین جانش) را می آورد، دختر شش سالهای که عزیز بابا بود. چشمهاشان تورم کرده بود، بدنها سوخته بود، به سختی تنفس می کردند. وَستا قادر گیچ شده بود، چه بلایی بر سر عزیزانم آمده است؟ گمان میکرد خانه آتش گرفته است؟ فریاد زد چه شده است؟ کسی نمیدانست چه بگوید؛ کسی به درستی نمیدانست چه شده است و کسی نمی دانست چه باید کرد؟ فقط گفتند خانه ات بمباران شده است. وَستا قادر خوشحال شد. گفت خدا را شکر که همسر و فرزندانم زنده اند. وَستا قادر کنار همسرش رفت و سر در گوش محبوب کرد و پرسید حال بچه مان چطور است؟ آخر همسر وَستا قادر پا به ماه بود. مادر فقط گریست، چون تنفس هم برایش سخت بود، سخن گفتن که هیچ.
ماشینی صدا زدند، خانواده اش را سوار کرد و به سرعت به سوی سردشت حرکت کردند. وقتی به شهر رسید همه جا پریشان بود گفتند چهار نقطه شهر بمباران شیمیایی شده است و هواپیماهای عراقی بقیه بمبهای خود را بر سر روستاهای اطراف ریخته اند. یکی از روستاها، همان «رَش هَرمِه»، روستای وَستا قادر بود. بیمارستان سردشت جای سوزن انداز نداشت. در یک شهر ۱۲ هزار نفری، هشت هزار نفر به گاز خردل آلوده شده بودند و دهها نفر در همان آغاز بمباران جان داده بودند. خانواده وَستا قادر را به بانه اعزام کردند. در بانه، بیمارستان آنها را نپذیرفت. گفتند اول بروید مصدومین را شستشو کنید تا آلودگی شیمیایی آنها شسته شود و بعد بیاورید. وَستا قادر سه کودک نیم جانش را به نیش کشید و با همسرش که دیگر توان راه رفتن نداشت، به خانه دوستی رفت و خودش آنها را در حمام شستوشو کرد. وقتی آب با پودرهای باقی مانده بر تن بچه ها مخلوط شد واکنش شیمیایی نشان داد و تازه پوست آنها را شرحه شرحه کرد. بچه ها و همسرش را دوباره به بیمارستان برد. گفتند باید به تبریز منتقل شوید.
در راه تبریز همسرش گاهی ماسک اکسیژن را از روی دهانش برمیداشت، نالهای می کرد و با صدایی که از حلقومش به سختی بیرون میآمد بخشی از واقعه را در گوش وَستا قادر نجوا میکرد. برایش تعریف کرد که وقتی نزدیک درخت گردو کنار نهر آب داشته است بچه ها را شستوشو میداده، بمبی در نزدیکی درخت گردو بر زمین خورده است، انفجاری در کار نبوده اما گازی همراه گردههایی از بمب خارج میشده است. با ضربه بمب، گردوها مانند برگ خزان از درخت میریزند. همینکه گاز در هوا پراکنده میشود، گنجشکها هم از آسمان بر زمین میریزند. به زمین که نگاه میکنی نمیدانی اینها که میبینی گنجشک است یا گردو! و گاز خردل و پودرهای داخل بمب در آب نهر روانه می شود تا به دور دست ها برود و آنان که شادمانه بر سر نهر میآیند تا آبی بنوشند را نیز مسموم کند. گویی این قانون جنگ است که تو حتی در دور دستها هم حق خندیدن و شادمانی نداری.
#بمباران_شیمیایی_سردشت
✅ #سیاست_شناسی
@politicology