تا کجای این جهان مال من است؟.. 🖋زینب یوسف زاده

تا کجای این جهان مال من است؟

🖋زینب یوسف زاده

بهار که در کوهها قدم می زنیم تضاد رنگ زرد و بنفش گلها دیوانه مان می کند. در این فوران رنگ، شوریده و مست می شویم. دلمان می خواهد این زیبایی وصف ناپذیر را به خانه ببریم. دست بر کمر نحیف گل می نهیم و با ضربی آرام شاخه تردش می شکند. از همان لحظه مردن و پلاسیدنش آغاز می شود.
شکارچی قوچ ساعتها آواره کوه و بیابان می شود تا سر بزرگترین و زیباترین قوچ را روی دیوار خانه خودش داشته باشد. زمانی که از عظمت آن ، چیزی جز چشمهای کدر شده و پوست تاکسیدرمی شده و پر شده از کاه و گل نمانده است.
کجای کار ایراد دارد ؟ انگار که به یک جور سادیسم پیچیده مبتلا هستیم. آن چیز را که می ستاییم، تخریب می کنیم.
@sahatzist
انسان واجد خصوصیاتی است که در موجودات دیگر قابل مشاهده نیست. یکی از آنها، احساسی است که ما را بر آن می دارد که هر چیز زیبا و دوست داشتنی را ، حتی به رغم تنزل کیفیتش، جز اموال شخصی مان ثبت کنیم. مفهوم گنگ پیچیده ای در این حس ما در جریان است و آن این است که آنچه در بیرون از خانه من است، مال من نیست و اگر می خواهمش باید آن را مال خود کنم. وبه دنبال آن مفهوم دیگری قابل ادراک است که می گوید بیرون از من و آنچه به عنوان خانه ساخته ام، خانه من نیست. و همه این مفاهیم شاید در این جمله قابل خلاصه کردن باشد که:" اینجا منم و آنجا که خارج از اینجاست، دیگر من نیست" .
انسان مرزهای تنش را به عنوان محدوده خودش شناسایی می کند درحالیکه انگار چشمهایش را به روی تبادل فیزیکی و شیمیایی دائمیش باجهان پیرامونش بسته است! این درست مثل آن است که یکی از انگشتان بدن فکر کند که سایر اعضا ،دیگری هستند و خود را چیزی جدای از پیکرش در ک کند!
@sahatzist
انسان هر لحظه با تمام آنچیزی که دیگری می داند در حال تبادل ماده و انرژی است. نفس می کشد؛ کسری از اکسیژن وارد بدنش می شود و کسری از دی اکسید کربن از حدود بدنش خارج می شود. غذا می خورد؛ موادی وارد او می شود و موادی را دفع می کند. آنچه دفع می کند در چرخه ای دوباره به او باز می گردد. از فرایندهای ملموس اینچنینی تا انواع پیچیده تری که به راحتی قابل شناسایی نیستند، مثل نقش جلبکها بر تولید باران و نهایتا وجود آب در داخل لوله کشی ساختمانش.
غرق شدن در حس این دیدگاه، انگار آدمی را در جهان حل می کند، مثل حبه قندی که در تنگ آب بیفتد، ابتدا قالبش را از دست می دهد، آرام آرام فرو می ریزد و و بعد با آب یکپارچه می شود. همه این تنگ آب منم. و همه آب توی تنگ من است. ما در هر لحظه در حال تبدیل و تبادل به هم هستیم. همه چیز همینجا آماده و مهیاست . چیزی بیرون نیست. بیرونی نیست. همه جا خانه من است. همه جا من است.
آیا وقتی که از اینجا به جهان نگاه می کنیم بیشتر احساس امنیت نمی کنیم؟ آیا لزومی می بینیم گلها را حتما در گلدان روی میز ناهارخوریمان داشته باشیم ، در حالیکه حتی تصور اینکه توی دشتهای دور ما، تمام گلهای زرد و بنفش ما، در رقصی با شکوه ، وقتی باد ما، در انبوهشان می وزد، شادی بی حدش را برای روان ما، به ارمغان می آورد؟
#زینب_یوسف_زاده

@sahatzist
ساحت زیست

http://s1.upzone.ir/51069/photo_2016-08-24_10-05-48.jpg