مارک پره لمان در نقد فوتبال نوشته است، «فوتبال، یک طاعون عاطفی» نام دارد

مارک پره لمان در نقد فوتبال نوشته است،” فوتبال، یک طاعون عاطفی” نام دارد. ” طاعون عاطفی” مفهومی است که روانکاو مارکسیستِ آلمانی، ویلهلم رایش در نقد و واکاوی علل پیدایش فاشیسم در آلمان به کار برده است. ژان ـ ماری بروم با یادآوری داده‌های تاریخی، همچون بازی‌های المپیک ۱۹۳۶ در برلین و تأثیر آن در تحکیم قدرت‌یابی هیتلر، یا جام جهانی فوتبال در ۱۹۷۸ در آرژانتین و تأثیر روانی آن در لاپوشانی جنایت‌های دیکتاتوری حاکم بر کشور، و از سوی دیگر، با استناد به تحلیل‌های ویلهلم رایش در روان‌شناسی توده‌ای فاشیسم، مفهوم طاعون عاطفی را همچون کلیدی برای گشودن ابعاد بغرنج و پنهان‌مانده‌ی پدیده‌ی فوتبال در جهان معاصر به کار می‌گیرد.

خطوط اصلی این نقد و پژوهش در کتاب یادشده را می‌توان چنین خلاصه کرد:

ادبیات آکنده از مدح و ستایش فوتبال تاکنون بسیار رواج داشته است. انواع آثار حماسی ـ غنایی، ایده‌ئولوژیک، مستندسازانه و رویدادنگارانه مدام منتشر و به سرعت فراموش می‌شوند. تکرار مضمون‌هایی چون جنون فوتبال، عشق فوتبال، جهان فوتبال، روند مشروعیت‌دهی و سرگرم‌سازی، همراه با کلیشه‌سازی و عرضه‌ محصولات جنبی برای استفاده‌ مصرف‌کنندگان فوتبال، این آثار را به پروپاگاندای محض و تبلیغات مسلکی تبدیل کرده است.

شماری از دانشگاهیان، تاریخ‌شناسان، جامعه‌شناسان، اقتصاددانان، قوم‌شناسان و سایر کارشناسان، فوتبال را به موضوع پژوهش‌های گوناگون تبدیل کرده‌ و نوعی “فوتبال‌شناسی” رسمی به راه انداحته‌اند.

البته تاریخ فوتبال می‌تواند همچون یکی از عوامل در بررسی جوامع معاصر به کار گرفته شود، منتها این تاریخ نباید به تاریخ تحول فنون ورزشی فروکاسته شود، یعنی نوعی رویدادنگاری درباره‌ رکوردهای ورزشی، قهرمانان ورزشی، الگوهای تاکتیک بازی، داوری و قواعد بازی، بایگانی مسابقات بین‌المللی، تک‌نگاری درباره‌ی “تیم‌های اسطوره‌ای”، زندگی‌نامه‌ “بازیکنان بزرگ”، ترکیب کمیته‌های مدیریت کنفدراسیون‌ها، تعداد تماشاگران در استادیوم‌ها در تعطیلات آخر هفته، قیمت بلیط‌های ورودی، تحول جایگاه حرفه‌ای ـ اجتماعی تماشاگران و شاخص‌هایی از این دست. این گونه بررسی‌ها بی‌شک برای مدیران و نهادهایی که فوتبال ـ‌ تجارت، یا فوتبال ـ نمایش را همچون شرکتی سرمایه‌دارانه اداره می‌کنند مفید است اما به‌هیچ‌رو اجازه نمی‌دهد ماهیتِ جنگی و اصلی فوتبال، یعنی منطق کالایی و کارکردهای سیاسی ـ ارتجاعی آن فهمیده شود.

آن‌چه باید شناخته و نقد شود، سراب تحریف و رازآمیزسازی‌ است که فوتبال را در بر گرفته است. گروه روشنفکرانِ فوتبالیست و فوتبالیست‌های روشنفکر مدام تصاویر و تعابیری پر رنگ و لعاب از فوتبال به‌مثابه واقعیتی موجود ارائه می‌دهند.

اما نظریه‌ متکی بر اندیشه‌ انتقادی با استناد به ماکس هورکهایمر وظیفه‌ خود را نه خدمت به واقعیتِ موجود بلکه آشکارسازی جوانب و ابعاد پنهان‌ نگاه‌داشته‌شده‌ آن می‌داند.

این چهره‌ پنهان‌مانده در مورد فوتبال، چهره‌ای دوگانه است: از یک‌سو واقعیات سانسور شده، و واپس‌رانده‌شده، واقعیات عادی و معمولی نهاد فوتبال را تشکیل می‌دهند: فساد، معامله‌گری، زد و بند، تقلب، و نیز اشکال گوناگون خشونت، دوپینگ، بیگانه‌هراسی، نژادپرستی، همدستی با رژیم‌های توتالیتر و پلیسی، نه تنها شکل‌های “انحرافی” یا جعل‌شده‌ فوتبال نیستند بلکه گوهر و سرشت فوتبال ـ نمایش را می‌سازند.

از سوی دیگر، همین واقعیات مرتباً یا کوچک و بی‌اهمیت وانموده می‌شوند یا همراه با حسن‌تعبیرِ مفسران و تحلیل‌گران ارائه می‌شوند. گاهی نیز که افشاگری‌ها این واقعیات را به مشکل وخیمی در عرصه‌ نظم و افکار عمومی تبدیل می‌کند، دم و دستگاه‌های تبلیغاتی فوتبال آن‌ها را در امواج شور و شعف و شعارهای طرفداران غرق می‌سازد.

برخلاف ایده‌ئولوگ‌های تقسیم‌کار که جنبه‌های مختلف فوتبال را (فوتبال را از سیاست، طرفداران “واقعی” را از متعصب‌ها و هولیگان‌ها) از هم جدا می‌کنند، نظریه‌ انتقادی ورزش برپایه‌ اصل بنیادی دیالکتیک تمامیتِ انضمامی، فوتبال را پدیده‌ اجتماعی تام و تمام و شامل تمامیت درونی و بیرونی در نظر می‌گیرد. همه‌ سازه‌های نهادی، اقتصادی، سیاسی، روانی ـ اجتماعی، رانشی و غیره در فوتبال با هم در تعامل‌اند.

بنابراین فوتبال ـ نمایش یک ” بازی جمعی” صرف نیست، بلکه سیاستی است برای قالب‌دهی به توده‌ها، ابزاری است برای کنترل اجتماعی و نوعی مسموم‌سازی ایده‌ئولوژیک است که تمامی فضای جامعه را اشباع کرده است.

کارکرد تهییج و ایجاد شور و شوق در توده‌ها از طریق فوتبال، همواره با نوعی فرار خیالی، یا به قول اریک فروم، “سوپاپِ گریز” همراه است که با اشاعه‌ آگاهی کاذب همرنگی اجتماعی میان اتومات‌ها، آدم‌آهنی یا آدمک‌های کوک‌شده، را دامن می‌زند.
(2)
@sociology_of_sport