«پاکش نکنیم اگر حلش نمی‌کنیم!». (🖋 سعید کشاورزی)

«پاکش نکنیم اگر حلّش نمی‌کنیم!»
(🖋 سعید کشاورزی)

✅ يادم هست در دبيرستان معلم رياضي داشتيم بسيار سخت كوش و متعهد. شيوه كارش به اين شكل بود كه در پايان ساعت كلاس اول، انبوهي از مسائل را روي تخته مي نوشت و ما تا پايان ساعت كلاس بعد وقت داشتيم به سوالات فكر كنيم و پاسخ دهيم. يكي دو ماه از اين ماجرا مي گذشت، حل كردن مسائلِ روي تخته گر چه مهارت هاي حل مسئله را افزايش مي داد اما براي خيلي از بچه ها كسالت آور بود. تا اينكه يك روز يكي از بچه ها، تخته پاك كن را برداشت و يكي از مسائل را كه در گوشه پايين تخته قرار داشت و خيلي جلب توجه نمي كرد، پاك كرد. ما هنوز از احوالات آقاي معلم زياد خبر نداشتيم و به همين جهت انتظار داشتيم كه آن رفيق گنهكار! حسابي تنبيه شود. اما معلم برگشت، درسش را داد و هيچ اتفاقي نيافتاد! دفعه بعد نصف پاييني تخته پاك شد، معلم باز هم عكس العملي نشان نداد،‌ سپس تمام تخته پاك شد، معلم باز هم واكنشي نشان نداد. پاك كردن تخته به روندي معمول تبديل شد و معلم هرگز چيزي نگفت! سال ها مي گذرد و هنوز مطمئن نيستم كه چرا آن معلم هرگز هيچ عكس العملي نشان نداد. نمي خواهم ماجرا را احساسي كنم و از آن معلم، لقمان حكيمي بسازم كه پس از سال ها پيدايش مي شود و بگويد، پسرهايم من از همه چيز خبر داشتم اما در آن حكمتي بود عظيم! من آن معلم را ديگر نديدم و ارزيابي امروز من از آن ماجرا اين است كه با توجه به جميع احوالات معلم، اين موضوع به حواس پرتي او باز مي گردد.

✅ امروز باز به ياد آن كلاس و مسائل روي تخته افتادم. گمان نمي كنم، آن مسائلي كه حل نشده از روي تخته مدرسه ما پاك شدند، تاثير عميقي بر زندگي فعلي هيچ يك از دانش آموزان گذاشته باشد. باقي ماندن مسائل روي تخته اگر هم حل نشوند، حداقل اين حسن را دارد كه ما را دمآدم با مسائل مواجه مي سازد. زماني كه مسئله پاك شود ديگر كسي به دنبال چاره نخواهد بود. در مسائل اجتماعي نيز وضع به همين منوال است، مادامي كه مشكلات و دشواري ها به مسئله تبديل مي شوند، شانس حل شدن دارند.

✅ اما مشكلاتي كه براي مدت طولاني روي تخته باقي بمانند، به پس زمينه تخته تبديل مي شوند كه توجه كسي را جلب نمي كند. در واقع «عادي شدن» همان پاك كردن تخته سياه است. همه ما در زندگي نمونه هايي از عادي شدن مشكلات را تجربه كرده ايم. به عنوان مثال، روزهاي اول كه به عسلويه آمدم، در مواجهه با خيلي از پديده ها، متعجب مي شدم و به فكر چاره مي افتادم. پسماندهاي پالايشگاهي كه به دريا ريخته مي شد و مي شود، شعله هاي فلر، كارگران لباس كار پوشيده بيكار در گوشه خيابان، ادارات ناكارآمد، شكاف فرهنگي در جامعه بومي، نارضايتي و... همه برايم تا روزها مسئله بودند. اما اين ها به شكل عجيبي تمايل دارند كه به پس زمينه ذهن حركت كنند و از روي تخته پاك شوند. ديروز خيلي عادي به ازدحام كارگران بيكار و باكار بي حقوق نگاه مي كردم. اين ها انگار مي خواهند ديگر از تخته سياه ذهنم پاك شوند.

✅ عادي شدن بحران ها منجر به پاك شدن مسائل از روي تخت سياه مي شود. ما كنشگراني هستيم كه به قول ماركس در ساختارهاي از پيش تعيين شده قرار گرفته ايم. زورمان زياد نيست. ممكن است با اندك فشار ساختارهاي سترگ، از پا درآييم. اما و اما مي توانيم، حداقل اينقدر توان داريم، كه تلاش كنيم تخته سياه ذهنمان پاك نشود. مسائل زنده بمانند و زندگي كنند تا روزي كه امكان حل آن ها فراهم شود. بحران ها را حداقل براي خودمان عادي نكنيم. مسئله ايمن سازي بناها را كه از پس پلاسكو بيرون آمد، روي تخته نگه داريم، سربازان و وضعيت آن ها را كه از پس ميني بوس ته دره بيرون آمد، فراموش نكنيم، مسئله تجاوز عادي نشود، اختلاس و فساد اداري نبايد عادي شود و آن كودك كار كه هر روز پشت چراغ قرمز مي بينيم نبايد بشود جزئي از نمايش هاي روزانه ترافيك!



(این متن را اگر می‌پسندید، برای دیگران هم ارسال کنید).
@PoliticalSocio