شبکه جامعهشناسی علامه 📍 بررسی تحلیلی جامعهشناختی و سیاستگذاری اجتماعی پشتیبانی و ارتباط با ما⬇️ ☑️ @Atu_Sociologier اینستاگرام: 📸 Instagram.com/atu_sociology
✅ گزارشی از کودکان بیشناسنامه مناطق محروم چابهار. 🔻هیچ ادارهای احوال زینب را ثبت نمیکند
✅ گزارشی از کودکان بیشناسنامه مناطق محروم چابهار
🔻هیچ ادارهای احوال زینب را ثبت نمیکند
🖋 ویدا ربانی
📍 این گزارش میتوانست خاطره یک سفر شیرین به چابهار باشد. اگر هنگامیکه سفر داشت با تصویر زیبای «دریابزرگ» که آن روز سخت مواج بود و پسربچههای بلوچی که شادمانه آبتنی میکردند، پایان مییافت. آنجا که تصمیم گرفتیم حالا که به مناطق محروم چابهار بسیار نزدیک شدهایم، نزدیک و نزدیکتر شویم و با آنها گفتوگو کنیم. تصویر چابهار زیبا شکست. خودرو که پیچید، توی کوچههای خاکی «پشت دادگستری» دیگر خبری از ویلاهای طرح رومی کنار دریا نبود. زاغه بود و خانههایی با بلوکهای سیمانی که نامنظم و گاه بیملاط روی هم چیده شده بودند با سقفهایی از الوار، پتوهای کهنه و مشما. «پشت دادگستری» کنایه نیست نام یکی از محرومترین محلههای ایران است.
🔹چند زن بلوچ با لباسهای رنگورورفته درحالی که سخت رو گرفته بودند، پردهها را کنار زدند و مردد در آستانه خانه ایستادند. یکی از زنها بچهای شیرخوار در آغوش داشت و بچههای قدونیمقد با پاهای برهنه و خاکی کنارشان ایستاده بودند. یکی از بچهها به جای لباس بلوچی لباس قرمزرنگ آرسنال به تن داشت و با چشمهای سیاه و درشتش از پشت انبه بزرگی که نیمی از صورتش را پوشانده بود ما را تماشا میکرد. با راهنمای ما بلوچی حرف میزدند. حتی بچهها فارسی بلد نبودند. بچهها مدرسه نمیرفتند اما شبیه بچههای بازمانده از تحصیل هم نبودند، بازمانده از زندگی بودند. فقط یک دختربچه بین تمامی آن ١٢-١٠ کودک قدونیمقد میگفت مدرسه میرود. هیچکدام از بچهها شناسنامه نداشتند و ما نفهمیدیم آن یک دختربچه که شاید ١٠سالی داشت، چطور مدرسه میرفت. شاید منظورشان از مدرسه مکتب بود، چون یک کتاب عم جزو را سخت در آغوش میفشرد.
🔹گفتند یک کودک بیمار دارند و دعوت کردند برویم توی خانه. نمیشود اسمش را خانه گذاشت، دخمهای نمور و تاریک که بوی زهم میداد. آشپزخانه آنها چندتکه الوار بود که پتویی کهنه و پارهپاره رویش کشیده بودند و لایهای ضخیم از روغن سیاهشده روی اجاق دو شعله را پوشانده و تمام اسباب آشپزخانه چندتکه ظرف رویی چرک گرفته بود. خانه با حیاط روی هم ٧٠متر هم نبود. دو اتاق و یک آشپزخانه و حیاط کوچکی با یک سایهبان از حصیر نخل. تلی از لباسهای کهنه وسط حیاط بود و مدرنترین چیزی که در آن دخمه داشتند، یک لباسشویی فکسنی هیتاچی بود که با این حال عجیب به سایر اسباب و اثاثیه خانه نمیآمد.
🔹زینب، کودکی که میگفتند بیمار است روی تخت چوبی حیاط نشسته بود. پاهایش سوخته بود، جای سوختگی لکههای سیاه بود و پوستش گلهگله ورآمده بود. در هوای گرم و شرجی تابستان چابهار تنها مسکن درد جانگداز سوختگی، پنکه قدیمی بود که روبهروی تخت زینب پتپت بیرمقی میکرد. نمیگفتند چه اتفاقی برای بچه افتاده. گفتیم بچه را بیمارستان بردهاید؟ مادرش سرم شستوشویی را نشان داد و با حرص گفت سههزار تومان پول این را دادهایم و پایش را میشوییم. لحنش طوری بود که ما به خوبی متوجه شدیم سههزار تومان چه پول کلانی است. گفتیم چرا بیمارستان نمیبرید؟ پای بچه عفونت میکند، بیمه دارد؟ بیمارستان نمیبردند و بیمه نداشت. میگفتند داروی بلوچی میزنند خوب میشود.
🔹کودکان بسیاری هستند که دیده نشدهاند. خانوادههایی مانند خانواده زینب، کودکان کار و خیابان و کودکانی که از مادر ایرانی و پدر خارجی متولد میشوند. این کودکان کم نیستند و بسیاری از آنها اساسا شناسایی نشدهاند. به گزارش وزارت کار تنها از ازدواج زنان ایرانی با مردان خارجی ۵٠٠ هزار فرزند متولد شده است که بیش از ٢۵٠هزار نفر آن ها زیر ١٨سال و فاقد شناسنامهاند.
🔰 روزنامه شهروند
📸 عکس به نوشته مرتبط نیست و از سیدحامد جمشیدی است.
🌐جامعهشناسی علامه
@Atu_Sociology