❗️ «روانکاوی و سوژه (کوگیتوی دکارتی)» ❗️. ✍ رضا مجد. قسمت اول …

❗️"روانکاوی و سوژه (کوگیتوی دکارتی)"❗️
✍ رضا مجد
قسمت اول
#بازنشر



📙نوع مواجهه با انسان در فلسفه ی غرب تا پیش از فروید، مواجهه با موجود عقلانی و آگاه و قائم بالذات است، موجودی آگاه و اراده ورز که قادر است همه چیز را بشناسد. موجودی آزاد که دست به انتخابهای آزاد می زند، تمام فلسفه هایی که فرض بنیادینشان انسان آگاه و قائم بالذات است که به نوعی ذیل اومانیسم تعریف می شوند، از این دسته اند، ولی فروید با کشفیات روانکاوانه اش، بخصوص با پردازش مفهوم ناخودآگاه این طرز تلقی اومانیستی را بر هم زد، رویکرد فروید دقیقا نقطه ی مقابل این طرز تلقی ساده انگارانه از انسان است، طرز تلقی، و فلسفه ورزی ای که نقطه ی شروع و فرض بنیادینش جهان آگاه انسان بود، انسانی عاقل و خودبنیاد و اراده ورز و آگاه. در مقابل، فروید بجای تکیه به آگاهی و عقل انسان بر ناخودآگاهی انسان و چیزهایی که نمی داند تکیه می کند، و با این فرض شروع می کند که اگر آنگونه که فلسفه ی اومانیسم می گوید نباشد چه؟ اگر برخلاف تصور آنها و بجای تکیه بر عقل انسان، انسان را بر اساس افکت ها و رانه ها و عواطف و هیجانات و ناخودآگاه بخوانیم چه؟ و شروع به مضمون پردازی فرضیاتش می کند. برای فروید انسان برخلاف سنت اومانیستی، یک موجود عقلانی و دارای اختیار نیست، بلکه ترکیبی از شورها و هیجانات و عواطف و طوفانی از رانه های سرکش و کشمکش دائمی رانه ی مرگ و زندگی است.این انسان از نظر روانکاوی اساسا دوپاره و تکه تکه است، سوژه ای شکاف خورده بین دو ساحت غرایز و رانه های سرکش و ساحت عقل و تمدن و فرهنگ. انسان پاره پاره ای که پاره ای از آن را سائق هایی که از اید یا نهاد می جوشند به طرف خود می کشند و پاره ای از آن را نیروهای تمدنی و فرهنگی به سوی خود می کشند و پاره ای در تشنجی دائمی در درون ایگو یا من نفسانی است. تصویری که روانکاوی از انسان ترسیم می کند برخلاف ترسیم فلسفه های اومانیستی یک کل منسجم و توپر و بهم پیوسته نیست، بلکه یک مجموعه ی متشنج و از هم گسیخته ی آشوبناکی است که هر تکه ای از آن به سمتی متمایل است، و ما این مجموعه ی مشتنج را به شکل خیالی یک کل منسجم و دارای مرکز و توپر تصور می کنیم. روانکاوی با زیر ذره بین بردن این کل به ظاهر منسجم پرده از این انسجام خیالی بر می دارد، و ثابت می کند که من یا همان ایگو حتی در خانه ی خودش هم فرمانروا نیست، و برخلاف تصور رایج این من نه تنها منسجم و دارای وحدت نیست بلکه یک مجموعه یا منظومه است، که از دور در هیبت یک کل منسجم دیده می شود ولی اگر به درونش با دقت نگاه شود متوجه خواهی شد که این کل به ظاهر نه منسجم است و نه بهم پیوسته بلکه ترکیب عجیب و غریبی از تمایلات متناقض و گاها متضاد و هیجانات و شورهای مختلف و متفاوت است. عین یک سحابی که از دور شکل یک مجموعه ی منظم و رنگی بهم پیوسته است ولی وقتی با تلسکوپ قلب این سحابی را نشانه می روی تازه متوجه می شوی که با یک مجموعه ی آشوبناک بدون مرکزی طرفی که نه ترکیبات یکسانی داره و نه بهم پیوسته است، یک گرد و غبار درهم تنیده ی از انفجارات متعدد است. این خطای شناختی ماست که آن را یک کل منسجم نشان می دهد.📙
ادامه دارد...

@Kajhnegaristan