❗️توحش درما همانسان کمین کرده است که ببری دربیشه خیزران❗️. ✍ قربان عباسی …. 📙توماس مان

❗️توحش درما همانسان کمین کرده است که ببری دربیشه خیزران❗️
✍ قربان عباسی



📙توماس مان.نویسنده ای مسحور کننده و برآشوبنده.بازگو کننده اشتیاق هایی پنهانی است که درما نهفته هستند و به ناگاه پدیدار می شوند و ما را می ترسانند.اشتیاق هایی پس رانده شده که فکر می کردیم زیستن درجامعه،اخلاق عمومی،فرهنگ یا ایمان می طلبد که ازشرشان خلاص شویم.جرقه هایی گذرا که اگر مواظب نباشیم ممکن است کل خانه وجود را به خاکستر بدل کند جرقه ای که فروید آن راآرزوی مرگ می خواند و ساد تمنای آزادی و باتای شر می نامدش.تنها درسایه سرکوب امیالی چند است که همزیستی درجامعه امکان پذیر می شود.به تعبیر فروید سرکوب میل بهایی است که برای متمدن شدن می پردازیم.برآمدن این اشتیاق های نهفته یا پس زده می تواند درصورتی که ازکنترل خارج شوند جامعه را دچار توحش و فروپاشی کند.سرکوب میل جنسی و واپس رانی آن آن را مرتفع نمی کند بلکه میل سرکوب شده درجایی که ناخودآگاهش خوانند پنهان شده و درکمین می نشیند تا بازآید.همچون دملی زیر پوستی.که خود را دررویا،درزبان و درکنش های نامتعارف تجلی می دهد.

جامعه ای که میل جنسی درآن سرکوب شده است بخش عمده ای ازلطیفه ها،جوک ها و شوخی هایش ردای جنسی به تن می کنند.جامعه ای که سر ازهیزی درمی آورد و نگاه های خیره ویرانگر و همواره آزاردهنده. متلک پرانی،آزارو اذیت های خیابانی،اعمال نامتعارف جنسی که گاه درجامعه شاهدش هستیم نشان می دهد که این هیولای سرکوفت شده آرام نیست.می غرد،تکان می خورد و بی قرار می کند.بازمی آید تا تخیل را دراختیار خود بگیرد.به همین سبب بسیاری را باوربراین است که انسان آمیزه ای است از عقل و شهوت.فرشته و شیطان.فرشته ای که دروجود ماست هیچگاه قادرنبوده شیطانی را که درهمین قالب خانه دارد یکسره شکست دهد.وسوسه دوزخ،هم پیاله شدن با شیطان وجود،رمیدن اسب شهوت و شیهه های مکرر آن نشان می دهد که حتی منضبط ترین شخصیت ها نیز دربرابر وسوسه دوزخ مبرا نیستند ماجرای گوستاو فون اشنباخ هم همین است.شهروندی سلیم با انضباطی عقلانی و اخلاقی که تصور می کند نیروهای ویرانگر شخصیتش را مهارکرده اما ناگهان دربرابرآن شکست می خورد.خرد و نظم و تقوی ضامن پیشرفت جامعه بشری اند اما برای شادکامی کفایت نمی کنند.برای شادکامی ما به غرایز نیازداریم.غرایزی ازجنس آتش که اگر منضبط شوند خانه راگرم می کنند اما اگر ازکنترل خارج شوند خانه را به آتش می کشندوبا خود ویرانی و تباهی بارمی آورند.تبعید کامل غرایز زندگی را ازرنگ و بو می اندازد و آن را ازسرخوشی و شور و وجد و سور و سرور و ماجرا تهی می کند رمان مرگ درونیز برهمین پاره وجود ما پرتوافکنی می کند.نشان می دهد که انسان هرچقدر هم تظاهر به زندگی معنوی کند بازهم همواره درکمین کارگزاران شر و آشوب است که درگوشه و کنار ذهن آدمی لانه کرده اند.


اشنباخ که دیری زندگی را به فضیلت زیسته است ناگهان هستی سامانمندش دچار لرزه می شود و عامل آن تخیل است نیرویی فرساینده که فرانسوی ها به درستی آن را زن دیوانه توی خانه می نامندش.او بی آن که بداند تن به وسوسه خیال می دهد.اشنباخ درمی یابد که جسمش صرفاً گهواره افکاری متعالی نیست بلکه کنام جانوری فحل آمده،حریص و خودخواه نیز هست.با برآمدن نیروی مهیب وسوسه و شور و شهوت به ناگاه افکار به کناری رانده می شوند و جای به حس و عاطفه می دهند و جسم بدل به واقعیتی انکارناپذیر می شود که روح باید در خدمت آن باشد نه این که مهارش بزند.با وجهی اخلاقی دادن به غریزه روح از مقاومت سرسختانه به تدریج پا پس می کشد تا آنجا که تماماً درخدمت جسم و خواست های آن قرار می گیرد چیزی که درمورد اشنباخ هم اتفاق می افتد و او شاهد سقوط خویش درحد فردی فرومایه می شود.با پیشتازی جسم و خواست های آن اشنباخ درتباهی اخلاقی غرق می شود.تمنایی که با یک جرقه آغاز می شود اگر مهارنشود به شعله ای عظیم و مهیب بدل می شود.همیشه یک نگاه،یک تصویر،یک مواجهه جرقه را می زند و تخیل آن را شعله ورتر می کند.

مسئله همین است آنچه ما نیازداریم گریز ازآن جرقه نیست.یا فرار از مهلکه غریزه بلکه مکانیسم مهار تخیل است همان زن دیوانه توی خانه.میل جسمانی خیال را به خدمت می گیرد و به میل روح جواب نه می دهد.روح طرد شده به گوشه ای می خزد.و زمینه را برای تکتازی اسب جسم آماده می گذارد.همینجاست که زندگی به جنگلی آکنده از جانوران تبدیل می شود.زیستن بنا به خواست غریزه صرف زیستی بدویت گونه است نه استوار براخلاق.بدویت زیستن هماهنگ با طبیعت است.شورها و سوداها و هوس ها همانسان درما کمین کرده اند که ببری در بیشه های خیزران.📙

#توماس_مان_اشنباخ_توحش_غریزه



@Kajhnegaristan